یادداشت شفاهی محمد پورکیانی (مدیر مرکز نظام سازی پژوهشکده شهید صدر)
در یک نگاه
مسئله اصلی این یادداشت نقد رویکرد سازمانیشدن و نظام نهادهای مردمی است. در نگاه پورکیانی سازمانها سه ویژگی دارند که توانایی حل مسئله را از آنها گرفته است. عدم توانایی سازمان در فهم مسئله، عدم خلاقیت در حل مسئله و ناتوانی در اجراء سه ضعف ذاتی سازمان است. وی ضمن اینکه به نفی ساختارهای بوروکراتیک میپردازد، با رویکردی انتقادی، عملگرایی افراطی آن دسته از حرکتهای مردمی که به ساختار اهمیتی نمیدهد را به چالش میکشد. منظور ایشان از ساختار، حاکمیت نیست. منظور آن است که خود عملیاتها هم قائل به ساختارمند شدن نیستند. مدیر مرکز نظام سازی پژوهشکده شهید صدر، معتقد است جریانهای عملگرا سه نقطه ضعف دارند. این جریانها نه میتوانند اصالت را حفظ کنند و نه ثبات را و به خروجی نیز اهمیت نمیدهد.
امروز برای حل مسائل کشور دو رویکرد وجود دارد. یک گروه از مسئولین حاکمیتی ما، درگیر«سازمان» شدهاند. گروه دوم درگیر میدان و عملیات هستند. مسئله آسیبشناسی جریان سازمانی شدن و جریان عملگرا است.
جریان سازمانی شدن
ما از ابتدای انقلاب به دنبال تشکیل سازمان برای حل مسائل گوناگون بودیم و امروز ناکارآمدی سازمانهای مختلف در حل مسائل برایمان آشکار شده است. سازمانها اساساً توانایی حل مسئله را ندارند. بر این اساس، مسئله اول ما آسیبشناسی این رویکرد است. در ادامه به سه ضعف ذاتی سازمانها که باعث ناتوانی در حل مسئله میگردد، خواهیم پرداخت.
- عدم توانایی سازمانها در فهم مسئله
سازمان توانایی فهم مسئله را ندارد. دلیل این امر هم فاصلهای است که سازمان با میدان واقعیت دارد. سازمان میل به یکسانسازی مسائل و ارائه نسخه واحد دارد و این باعث میشود که مسائل به درستی فهم نشوند. (البته یک دسته از مسائل کلی هستند و باید از بالا به پائین برنامهریزی شود. مثلاً تولید واکسن و …).
- عدم خلاقیت سازمان در حل مسئله
سازمان خلاقیتی برای حل مسئله ندارد. در بحثهای تاریخی علم مدیریت داریم که سازمانها بر اساس یک منطق نیوتونی ایجاد میشوند. به این معنا که بین تغییر و خروجی حاصل از تغییر، نسبت مستقیم و مشخص وجود دارد. اما اگر با نگاه مثلاً جامعهشناختی نگاه کنیم ممکن است یک تغییر اثر مشخص نداشته باشد و اصطلاحاً اثر پروانهای ایجاد کند. مثلاً ممکن است یک تصمیم در میدان ده برابر بیشتر از آنکه هزینه کرده باشیم منشاء اثر شود. پس مسئله این است که نقطهای تغییر داده شود که اثر اهرمی داشته باشد. اینگونه فهم مسائل خلاقیت لازم دارد و سازمان این خلاقیت را ندارد. مثلاً پدیده راهیان نور، اربعین، اردوهای جهادی یک خلاقیت است. تشخیص این برنامهها نیاز به خلاقیت دارد و ایجاد این خلاقیت نیاز به شناخت میدان دارد.
- عدم توانایی سازمان در اجراء
سازمان حتی اگر به تشخیص صحیح برسد، توان اجراء ندارد. چون منطق سازمان منطق تقسیم کار است. این منطق از یک جهت فرآیند اجراء را به تاخیر میاندازد و از جهت دیگر به دلیل همین تقسیم کار، فهم اجراء کننده با فهم تصمیمگیرنده متفاوت خواهد بود. این منطق تقسیم کار و جایگزین شدن جایگاههای حقیقی بهجای جایگاههای حقوقی توان حل مسئله را از سازمان میگیرد.
از نگاه فلسفی، منطق سازمانها رویکرد سوبژکتیو به مسائل است. وقتی منطق تقسیم کار حاکم میشود امکان پیگیری امور از بین میرود. پیگیری یعنی مثلاً آقایی مسئول پیگیری یک موضوع (مثلاً مسجد) است. این فرد از لایه سیاستگذاری تا اجراء باید رفت و برگشت داشته باشد. حالا این فرد مختار است که برای حل این مسئله نظم ایجاد کند و تقسیم کار انجام بدهد. مثلاً آقای میرمحمدیان مسئول طرح امام محله است. خودش مسئله را تشخیص داده و ایده خلاقانهای هم ارائه داده است. یک فرد برای حل یک مسئله به صورت طولی و در همه سطوح باید این مسئله را حل کند. صحبت بر سر این است که این مدل پیگیری در سازمان امکانپذیر نیست.
از جنبه فلسفی، فردی که در سازمان فعالیت میکند با تمام وجود خود وارد سازمان نمیشود. کل وجود انسان متشکل از بینش، گرایش و رفتار است. مثلاً در پدیده پیادهروی اربعین بخشی از کنش مربوط به اعتقادات و بخشی مربوط به علاقهها و بخشی فعلی است که انجام میدهیم؛ در نتیجه کل وجود انسان در این کنش درگیر است. مناسبات سازمان اجازه بروز تمام وجود انسان را نمیدهد. حرف ما این است که تا زمانیکه فرد با تمام وجودش درگیر نباشد اساساً عمل و کاری صورت نگرفته است. فرم سازمان اجازه این امر را نمیدهد، چون مسئله سازمان کار است و انسان موضوعیتی ندارد. در خانواده مسئله انسان است و بقیه اهداف فرع بر این هدف است. مسجد هم ماهیت غیرسازمانی دارد و از این جهت ممکن است در یک مسجد یک گروه فیلمسازی وجود داشته باشد اما مسئله مسجد که فیلمسازی نیست. ما میخواهیم همه افراد در مسجد بروز و ظهور پیدا کنند.
ویژگیهای «مسئله» این است که اولاً فراگیر و ثانیاً هژمونیک شده است. هر چقدر بر روی مسائلی مانند فقر، اعتیاد و … تمرکز کنیم به این سادگی قابل حل نیست. وقتی مسئله هژمونیک و فراگیر میشود لازم است افرادی با تمام وجود درگیر مسئله شده تا مسئله را به درستی تشخیص بدهند و با ارائه پاسخ مناسب، پیگیر حل نهایی مسئله باشند.
البته این ویژگیهایی که به سازمان نسبت دادیم به معنای نفی سازمان نیست. سازمان کارکردهایی نیز دارد. کارکرد اصلی سازمانها رفع و رجوع امور غیر انسانی و روزمره است.
آسیبشناسی جریان عملگرا
در مقابل جریان سازمانی شدن، جریانی در جبهه فرهنگی- اجتماعی شکل گرفته است که با شعار محلی شدن و مردمیشدن به دنبال حل ناتوانی سازمانها در حل مسائل هستند. مسئله بحث ما آسیبشناسی این جریان است. چرا جریان عملگرا نمیتواند مسئله حل کند؟ الزامات این جریان برای اثرگذاری و حل مسئله چیست؟
فقدان اصالت، نهادینگی و خروجی
اولین نکته این است که این جریان اصالت ندارد. اگر محور فقط کار باشد جهتگیری ما به سمت هویت نخواهد رفت. در این جریان عملگرا، اصالت معنا ندارد. نکته دوم این است که عملگرایی اجازه نهادینه شدن را نمیدهد. هر کاری برای موثر واقع شدن باید نهادینه شود. هر چیزی که زمان و مکان زندگی را در بر بگیرد اصیل است و نهادمند میشود. مثلاً فقه در طول تاریخ حافظ دین بوده است. فقه میگوید ظهر باید نماز بخوانی. در واقع زمان را در بر گرفته و استمرار این امر اصالت و نهادینگی به وجود میآورد. اگر کار وارد زندگی شود و فضای زمانی و مکانی ما را احاطه کند، امکان نهادینگی به وجود میآید. با توجه به معنایی که از نهاد گفته شد، اینستاگرام یک نهاد است. چون یک اتفاق نیست. سلبریتی یک نهاد است. چون فرم سلبریتی پیدا شده است. یعنی انسانهایی با ویژگیهای مشخص که در مسئلههای مشخصی و در شبکههای اجتماعی مشخصی موضعگیری میکنند. زمان، مکان و فرم به اینها امکان نهادینگی میدهد. نهادها به نوعی وارد زندگی شده و تبدیل به سبکزندگی میشوند. البته برخی از امور هستند که ویژگیهای نهاد را ندارند اما به دلیل شدت اثرگذاری، وارد زندگی انسانها میشوند. شهادت حاج قاسم مثال این امر است. اموری که نهادینه شوند فرهنگ و تاریخ ما را خواهد ساخت. این امور بعد از مدتی تبدیل به مناسک میشوند. از این جهت راهیان نور یک نهاد است که فرم مشخصی دارد و زمان و مکان ما را تحت تاثیر قرار داده و تکرار شونده هم هست. محرم هم چون تکرارشونده است و فرم (مناسک) مشخصی دارد نهادینه شده است. امور نهادینه شده ثبات و اثر پیدا خواهند کرد. جریان عملگرا باید نهادینگی خود را اثبات کنند.
مهمترین مسئله جبهه فرهنگی اجتماعی این است که ما نباید عملگرا باشیم و از طرف دیگر نباید تبدیل به سازمان شویم.
مرز نهادینگی مورد نظر ما با سازمانی شدن کجاست؟ مرز عملگرایی با تکنوکراسی چیست؟ ما در دوران سازندگی در اوج عملگرایی بودیم اما آیا اصالت هم وجود داشته است؟
هر گروه عملیاتی باید نظم داشته باشد. یعنی باید نشان دهد که توانسته یک مناسک تکرارشوندهای را به وجود آورد. این نظم امکان تکرارشوندگی و نهادینه شدن میدهد. عملگرایی این جریان فاقد اثر و فایده نیست اما اگر بخواهیم مسئلهای را حل کنیم باید نهادینه شود.
اصالت و نهادینگی در نهادهای اصیل ما وجود دارد. مثلاً نهاد مسجد نهادی است که سالیان طولانی در تاریخ و فرهنگ ما وجود داشته است. به همین دلیل است که میبینیم مناسبات مشخص و مناسک مشخصی در این چهارچوب تکرار میشود و امکان تداوم امور در آن فراهم است.
اگر اول انقلاب از حوزه عمومی و مردمی وارد نهادها شدیم به این دلیل بود که مسئله ما خروجی بوده است. کنش مردمی در ابتدای انقلاب(در قالب بسیج و در جنگ و…) چون سازماندهی و نظم نداشت دقیقاً نهادینه نشده بود. حضور نیروهای مردمی زمانیکه با سازماندهی همراه میشود منشاء اثر خواهد بود. برخی از نهادهای ما در اوایل انقلاب(که هنوز به تثبیت و نهادینگی لازم نرسیده بودند) با مشکلات زیادی رو به رو بودند. مثلاً بر اثر اختلافات زیادی که بین مساجد وجود داشت مرکزی برای رسیدگی به امور مساجد تاسیس میشود. در واقع این سازماندهی به نهادینگی کمک میکند. بر این اساس است که میبینیم رهبر معظم انقلاب(در زمان تصدی ریاست جمهوری) از جمله کسانی است که به دستور ایشان سازمانهای متعددی شکل میگیرد.
مسئله امروز ما این است که ناکارآمدی سازمانهای مختلفی که برای حل مسائل به وجود آوردهایم امروز آشکار شده است. البته سازمانها با همه ناکارآمدی خود، خروجیمحور هستند و از این جهت میتوانند خود را عرضه کنند. نتیجه بحث اینکه ما امروز باید به نظم جدیدی بیاندیشیم که سه ویژگی داشته باشد: اصالت، نهادینگی و خروجی.
در اول انقلاب ما یک نقطه بهینه داشتیم که به درستی شناسایی نشده بود. ما آن زمان نه سازمان بودیم و نه آنارشیسم! یعنی سپاه در آن موقع سازمان نشده بود. نظمی که ایجاد شده پس از سازماندهی است. یک ویژگی دیگر این بود که نظم و سازماندهی نهادهای انقلابی بر اساس هویت و توسط انسانهایی (با تمام ظرفیتهایش) شکل گرفته بود. بر این مبنا سپاه مجموعهای از محفلهای مبارزاتی بود که از قبل از انقلاب در حال فعالیت بودند. این محافل در ابتدای شکلگیری، دچار بینظمی هستند و خود این جریان بر اساس نیازهای میدانی، نظم خود را پیدا میکنند. مثلاً متوجه میشوند که در شناسایی ضعف دارند و در نتیجه اطلاعات عملیات را شکل میدهند. یا متوجه میشوند که اگر بخواهند عملیات کلان کنند باید با ارتش هماهنگ شوند و در نتیجه قرارگاه شکل میدهند. نکته اینجا است که تمام کنشهای فرماندهان ارشد سپاه، ادامه هویت انقلابی و مبارزاتی است که هر فرد یا گروه قبل از سازماندهی داشته است.
در منطق سازماندهی انقلابی، ساختار قبل از عملیات شکل نمیگیرد. ساختار بعد از کنش میدانی شکل میگیرد. مسئله این است که هویت انسانی حضور دارد و به اقتضاء نظم ایجاد میشود. سازمانهای موجود ما این ویژگی را ندارند. یعنی همه ابتدا بر اساس یک نظم پیشینی تاسیس شدهاند. در اینجا نظم اصالت دارد.
سیر سازمانی شدن ما این گونه رقم خورده که ابتدا یک سری گروههایی در بینظمی تمام در حال فعالیت هستند. رفته رفته این گروهها سازماندهی میشوند. در نهایت سازمان میشوند. مثلاً برای حل مسئله سازندگی گروههایی که مسئله سازندگی داشتند متشکل شده و با سازماندهی به سمت حل مسئله پیش رفتند. اما در مجموع خودشان سازمان شدند. ما برای اینکه این خط سیر را به درستی ادامه بدهیم مجبور شدیم بسیج سازندگی را تاسیس کنیم. مثال دیگر تشکیل حوزه هنری است. در ابتدا مجموعهای از گروههای مختلف در قالب تشکلهای مردمی به فعالیت هنری مشغول بود. گروهی در مسجد جوادالائمه، گروهی در حسینیه ارشاد و … بودند که هر کدام از قبل انقلاب فعالیت داشتند و در فرآیندی با یک سازماندهی، حوزه هنری را شکل میدهند. همین حوزه هنری در ادامه(مشخصاً از دوره آقای زم به بعد) خودش سازمان میشود.
جریان عملگرا باید هویت تاریخی را بر هویت تشکیلاتی مقدم بدارد. یعنی ابتدا هویتی وجود داشته باشد و بعد آن را سازماندهی کنیم. اگر این تقدم لحاظ شود سازماندهی مورد نظر محقق میشود. اگر به این هویت تاریخی کاری سپرده شود، خودش نظم پیدا میکند. ما امروز باید به این فکر کنیم که چگونه هویتهای تاریخی شکل گرفته را درگیر یک مسئله کنیم. اگر اینها درگیر مسئله شوند خودشان نظم پیدا میکنند و در نهایت مسئله را حل خواهند کرد.[1] اگر منطق ما این باشد که انسانهای متفرق را متشکل کنیم در نهایت اتمیسم شکل میگیرد و مسئله حل نخواهد شد.
راهحل ایجابی برای حل مسئله جریان عملگرا
خود ما نمیتوانیم نظم ایجاد کنیم. ما دقیقاً نمیتوانیم بگوئیم که چطور میشود به خروجی رسید. اگر اینگونه باشد نهایت این فرآیند همان سازمان خواهد شد. ما امروز نیاز به انسانهایی داریم که با تمام وجود و به صورت انضمامی درگیر مسئله هستند. نظم این افراد اصالت پیدا کرده و خروجی میدهد. برای تحقق این امر باید بستری ایجاد شود که خود میدان این نظم را ایجاد کند. مرکزی هم باید وجود داشته باشد که سهگانه مورد نظر(اصالت، نهادینگی و خروجی) را مدیریت کند. ما باید چنان این بستر را کنترل کنیم که در ضمن کار به این سهگانه برسیم. جریان عملگرا دائماً باید به این فکر کند که چگونه میتواند خودش را به سنت پیوند بزند. تاکید رهبر انقلاب به گروههای جهادی مبنی بر شکلگیری هیئت اندیشهورز برای حفظ اصالت این حرکتها است.
اگر بستر مورد نظر شکل گرفت و انسانهایی با تمام وجود درگیر کاری شدند تازه ما در نقطه صفر هستیم. ما به جای سازمان، نیاز به بسترسازی داریم. با این بسترسازی در واقع هویتی درگیر حل مسئله میشود. افراد ستادی به تدریج و متناسب با کار باید به فکر نظم باشند. مهمتر از ایجاد نظم، نهادینگی این نظم است. یعنی ریلی ایجاد شود که این جنس کنشها تکرار شوند.
یک چالش ما این است که از طرفی میگوئیم باید انسانهایی با تمام وجود خود درگیر مسئله شوند و از طرف دیگر نباید تمام جوانب کار به هویت یک شخص گره بخورد. در این صورت این کار وارد زندگی مردم نمیشود؛ چون نهادینه نشده است.
[1] جریانی که امروز به «مسئلهمحوری» توجه دارد باید به این سهگانه ملتزم باشد. در مسئلهمحوری ما به این نتیجه رسیدیم که صرف عملیات موضوعیت ندارد. ما باید به دنبال طراحی سازوکاری برای حل مسئله باشیم. نتیجه این گزاره این میشود که ما میتوانیم مسئلهای را حل کنیم اما نهادینگی اتفاق نیفتد.
دیدگاهتان را بنویسید