نگرش انتقادی به تمدن غرب و ظرفیت تمدنی اسلام از منظر دکتر علی شریعتی
«بیاییم شریعتی را با مطهری بیامیزیم. شریعتی را در کنار مطهری مطالعه کنیم. ترکیبی از زیباییهای شریعتی با بتون آرمه اندیشهی اسلامی مطهری به وجود بیاوریم؛ آن، به نظر من همان مرحلهی نوینی است که نسل ما به آن نیاز دارد[1]». این جملاتی است که آیت الله خامنهای دربارۀ دکتر شریعتی بیان داشتهاند و به وضوح میتوان از آن دریافت که اگر بخواهیم به مرحلهی نوین تمدن اسلامی برسیم، بیشک یکی از پایههای اساسی آن آشنایی با دیدگاههای دکتر شریعتی است.
1.کلیات
1.1.تعریف تمدن دکتر شریعتی
گرچه در نگاه ابتدایی به آنچه معنوی است، فرهنگ و آنچه مادي است، تمدن ميگوييم، لکن دکتر شریعتی بعد از این تعریف متداول بیان میدارد، بهتر است در مورد تمدن بگوییم «تمدن عبارتست از زمینه مساعد و بارآوری که هر استعدادی در آن امکان شکوفا شدن آزادانه خویش را به دست میآورد. انسان متمدن هم همينطور است، يعني موقعي متمدن است که اين زمينه در او فراهم باشد، البته هرگز متمدن مطلق نميتوانيم بگوييم[2]». ایشان اضافه میکند تمدن به معنای داشتن مظاهر تمدن نیست؛ چراکه میتوان مظاهر تمدن را به دست یک وحشی هم داد ولی او هرگز متمدن نشده است. لذا با این تعریفی که ارائه شد میتوانیم ادعا کنیم تمدن يک مرحله تعالي فکري و روحي انسان يا جامعه است.
1.2.عوامل ساخته شدن تمدنها
بعد از تعریف تمدن از دیدگاه دکتر شریعتی، باید به عوامل ساخته شدن آن بپردازیم؛ یکی از مهمترین عوامل زمینهساز تمدن، مهاجرت است؛ در نگاه دکتر شریعتی «مهاجرت و تمدن دو کلمهاي است که در تاريخ همواره با هم تكرار ميشود و تمدن پدیدهای است که همواره بلافاصله بعد از مهاجرت در يك قوم به وجود ميآيد[3].» چرا هجرت عامل سازنده برای تمدن است؟ «زيرا مهاجرت عبارت از عملي است که انسان را به قدري نيرومند ميکند که ميتواند همه بندهايي که او را و روح و انديشهاش را به زمين بسته پاره کند. مهاجرت آزادکننده و سازندهی انسان است؛ به گونهاي که بتواند سازندهی تمدن باشد[4]. در نگاه دکتر شریعتی «هجرت يك عامل سازنده تمدن، فرهنگ و اجتماع تازه است و بزرگترين عامل کوبندهی کهنگي، انجماد و سنتهاي موهوم منعقد شده و بازکنندهی روحهاي بسته است[5]». مبدأ تمام تمدنهای-27 یا 29 گانه- که در دنیا وجود دارد، با هجرت قرین بوده؛ از تمدن اسلامی گرفته که از هجرت رسول مکرم اسلام(ص) شروع شده تا تمدن غرب که از مهاجرت افرادی اروپایی به آمریکا شکل گرفته است. البته مهاجرت در نگاه دکتر شریعتی، یک معنای عامی دارد. چرا که دکتر شریعتی در مورد انبیا و رهبران اجتماعی میفرماید که همۀ آنها هجرت داشتهاند به این صورت که دو مرحله «رفتن از جامعه به سمت خویش» و «بازگشت از خویش به سمت جامعه» را در طول حیات خود طی کرده اند[6].
2.تمدن غرب
2.1.مبدأ تمدن غرب
مرحوم شریعتی تاکید میکند که «خود اروپا معتقد است که مایههای اساسی برای پیریزی تمدن عظیم امروز را به وسیلهی جنگهای صلیبی از اسلام گرفته است. خود اروپای امروز معتقد است که «ما از فرهنگ اسلامی تغذیه کردهایم. اسلام به ما بحرپیمایی را به جای رودخانهپیمایی و ساحلپیمایی یاد داد. اسلام به ما مرکزیت سیاسی آموخت. اسلام به ما آموخت که از بردگی کلیسا بیرون آییم و کلیسا را «پروتست» کنیم و پروتستانتیسم را به وجود آوریم. اسلام آمد و بینش قرون وسطایی منحط ما را به یک بینش باز و آزاد از قید و بند کلیسایی تبدیل کرد[7]».
2.2. نواقص و ایرادات تمدن غرب
از نگاه دکتر شریعتی تمدن غرب دارای اشکالات متعددی بوده است؛ داشتن حس برتري ارزشها و طرز تفكر غربي بر ديگر ارزشها و طرز تفكرهاي موجود از اشکالات تمدن غربی میباشد. يكي از دلايلي هم که از نظر فلسفي برتري غرب را اثبات ميکرد اين تقسيمبندي بود که غرب داراي بينش عقلي است، شرق احساسي و آفريقا وحشيگري. اين استدلال را نه تنها در سياست و استعمار بلكه هم در تاريخ علوم و هم تاريخ سياسي و هم در فلسفه ميبينيم. با نفی تمدن از آفریقاییها و اینکه اصلاً ما شما را پوشاندیم و لذا هر گونه استعمار و استثمار را توجیه میکنند و و البته «چقدر آگاهانه و هشيارانه علم تاريخ و جامعهشناسي را براي نگهداشتن شرقي به صورت مصرفکنندهی دائمي و توليدکنندهی مواد خام و نگهداشتن اروپايي به صورت توليدکننده و سازمان دهندهی دائمي [تحريف کردهاند]؛ يعني تمدن مادي مال آن ها و تمدن معنوي مال ما. تمدن معنوي چيست؟ حرف مفت![8]».
آنها احساساتشان و آروزهايشان و طرز کارشان و معنويتهايشان، تفريحاتشان، عياشيهايشان، سليقههايشان و عبادتهايشان، همه کارشان، بد و خوبشان و هنر و زيباييها و طرز تفکر مذهبي و فلسفيشان را به خورد سایر جوامع دادند؛ به گونه ای که يک نوع طرز تفکر فلسفي و يک نوع عقايد و سليقهها و رفتارهاي خاص جامعهی خودشان را وارد اين جامعهها کردند[9].
3. چالشها و آسیبهای تمدن غرب برای جوامع غیرغربی
شیوع و گسترش تمدن غرب در جوامع دیگر، باعث شیوع بیماریهایی در آن جوامع شده است که به چند نمونه از آنها اشاره میکنیم:
3.1. الیناسیون
از دیدگاه دکتر شریعتی، بعضی از انسانها در این قرن دچار بیماری الیناسیون شدهاند! نه الیناسیون به معنای لغوی که به معنای ندیدن حقیقت یا همان جنزدگی است؛ بلکه منظور، الیناسیون در جامعهشناسی است که به معنای «دیوانه شدن» انسان امروز، یا «مجنون شدن» اوست. چرا؟! زیرا امروزه انسانها، «من» حقیقی خود را فراموش کرده و در اجتماع هضم شدند. «”من” به عنوان یک موجود انسانی، دارای نیازهای مختلف و استعدادهای گوناگون هستم؛ اما زندگی تقسیم شده و سنگین و فشردهای که نظم و ماشین و سرمایهداری و تولید متصاعد و همچنین مصرف متصاعد بر زندگی امروز تحمیل میکند، انسان را در این جامعه در وضعیتی قرار میدهد که به ناچار یک شکل کار را برای همیشه باید انجام دهد. و چون انسان ساخته نشده است که همواره به یک جزء، به یک کار خاص و به یک بعد خاص بپردازد و همواره وجود خودش را در آن کار، در آن عمل و در آن رسالت بیابد، بنابراین انسانی که مدت سی سال هر روز ۸ تا ۱۰ تا ۱۲ ساعت، دائماً یک کار تکراری جزئی را انجام میدهد، در آن حال، خود را که چند بعدی، چند نیازی و چند جلوهایست، احساس نمیکند[10]». انسان خیلی چیزها را جای «من» حقیقی خودش عوضی میگیرد؛ به وسيله ابزار کار، فكر و فرهنگ، فردي قويتر، احساس، اعتقاد، پول و کلیهی عواملي که در شخصيت حقيقي انسان حلول ميکنند، از خویشتن به در میشود و دیگر خودش را نمیشناسد[11].
از نگاه دکتر شریعتی غرب است که دیگر جوامع را به این نقطه رسانده و لذا اینطور مینویسد «و برای اینکه هیچ جامعهای به تولید اقتصادی و صنعتی نرسد اول باید امکان تولید فکری و ذهنی را از آن نسل گرفت. و برای اینکه هیچ نسلی در برابر غرب حاکم مطلق بر جهان، به استقلال نرسد، باید پایههای اساس انسانی و فرهنگیاش را، که به او شخصیّت مستقل من انسانی حقیقتی میدهد، شکست و او را به صورت آدمهای پوک و پوچ درآورد[12]».
3.2. تجدّد
بیماری دیگری که بعضی در مواجه با غرب دچارآن شدهاند، بیماری «تجدّد» است؛ متجدّد شدن که عبارت است از «شبيه اروپايي شدن»؛ متجدّد يعني «متجدّد در مصرف». در بیماری تجدّد، شخص به جای اینکه بینش خود را تغییر دهد، ظاهر زندگی خود را تغییر میدهد. انسان «متجدّد» فکر تصور میکند با تغییر ظاهر زندگی خودش، یک انسان متمدّن شده، در صورتی که این یک تصوّر غلط میباشد. اما اگر بينش جامعه را دگرگون کنيم، به او خودآگاهي و ايدئولوژي و ايمان تازه بدهيم، آن گاه معجزه سر خواهد زد و به سرعت مظاهر و مواد تمدن از بطن خود جامعه خواهد روئيد[13].
3.3. ماشینیسم
بیماری سوم، بیماری «ماشینیسم» میباشد؛ ماشینیسم غیر از ماشین و استفاده از آن است، بلکه دومی از جهت ارزشی مثبت است، برخلاف اولی. ماشین در تمدن قرار بود از کارِ انسانی که در روز 8 ساعت کار میکند بکاهد تا هر ساعتی را که از قید کار اضافی آزاد میکند، در اختیار خود انسان قرار بگیرد. اما نه اینکه کار او تبدیل به 1 ساعت نشد، بلکه تبدیل به 18 ساعت شد و تازه، آخر سر هم، از مصرف، کم میآورم و ناچار ساعات و حتی سالهای آینده عمر را، به جای مصرف «حال»، پیشفروش کنم![14]». در یک کلام «ماشینیسم» یعنی اصالت مصرف که انسان را به یک حیوان مصرفکننده تبدیل کرده است.
3.4. بیماری مهم خود تحقیری
دکتر شریعتی بر این باور است که استعمار از اولین روزهای قرن 19 که میخواست وارد مشرق بشود، بالاخص در کشورهايي که داراي تمدني بزرگ بودند، ناچار بيشتر از همه کوشش و تلاش کرد که اين ملتها را از خودشان دور نگاه بدارد و دچار خودزدایی و خودبیزاری کند.
3.5. تفرقه
بیماری دیگری که غرب در سایر جوامع، به ویژه جهان اسلام به وجود آورد، بیماری تفرقه بود؛ از تفرقهی قومی و نژادی گرفته، تا تفرقههای مذهبی و ریشه همهی این تفرقهها هم غرب میباشد؛ در نگاه دکتر شریعتی «تفرقه میان جامعهی اسلامی از وقتی شروع شد که قدرت اسلامی درست در مرزِ اروپای شرقی تا اسپانیا آمده بود و مثل یک سدّ ایستاده بود، و جلویِ امکان هجوم و یورش مسیحیانی را که به نامِ دین به غارت شرق آمده بودند ـ از زمان صلیبیها به بعد ـ ، گرفته بود».
راه علاج تفرقه، تنها وحدت است بر سر وظیفه انسانیمان؛ که بالاتر و فوریتر از وظیفهی منطقهایمان و وظیفهی زمانیمان و حتی وظیفهی فرقهایمان است[15]. همانند علی(ع) که «من معتقدم که اسلام، ماندنِ خودش را کمتر مدیون شمشیرِ علی و جهادِ اوست و بیشتر مدیون سکوت او و تحمل اوست. و شمشیرِ او در کارِ خَلق قدرت اسلام بود، اما سکوت او در کارِ ماندن اسلام بزرگترین نقش را داشته است. او بنیانگذارِ حفظ اختلافات اعتقادی خودمان است در برابرِ مخالف داخلی، و وحدت خودمان و نیروهای اجتماعی خودمان است در برابرِ دشمن خارجی[16]».
4. بازگشت به خویشتن: راه علاجِ چالشهای تمدنیِ غرب
«من”دکتر شریعتی” در قرن نوزدهم به عنوان يک ايراني احساس ميکردم که وابسته به يک تمدن بزرگ قرون چهارم و پنجم و ششم و هفتم و هشتم اسلامي هستم که در دنيا بينظير بود، و همهی جهان تحت تأثير تمدن ما بود؛ و يا وابسته به اسلامي هستم که عاليترين و نوترين و جهانيترين مذهب جهاني است و آن همه معنويت به وجود آورده است و آن همه تمدنهاي مختلف را در خودش ترکيب کرده و تمدن عظيمي را به وجود آورده است و چنين تاريخي مملوّ از عواطف بزرگ انساني، مملوّ از عاليترين حوادث و مملوّ از همه تجربههاي نژادهاي مختلفي که در اسلام پديد آمدهاند، به وجود آورده است؛ متعلق به اسلامي هستم که زيباترين روحها و عاليترين چهرههاي انساني را تربيت کرده است، و من ميتوانستم به نام يک انسان، در مقابل دنيا و در برابر هر کس، در خودم احساس شخصيت انساني بکنم. ولی امروزه به صورت ابزاري درآمدم که فقط و فقط ارزشم اين است که کالاي جديد مصرف ميکنم».
شریعتی معتقد است که این کار در حالت عادی امکان نداشت و استعمار و تهاجم تمدن غرب موجب این اتفاق شد زیرا بايد اين آدم را از شخصيت و از اين «من»هايي که در خود احساس ميکند، سلبش کرد تا احساس و باور کند که او وابسته به يک فرهنگ پستتر، تمدن پستتر و نژاد پستتر است، و باور کند که تمدن اروپا، تمدن غرب و نژاد غربي، (تمدن، فرهنگ و) نژاد برتر است. ایشان بر این باور است که به نام «متمدنکردن»، جنگ «متجدّدکردن» توسط تمدن غرب شروع شد، و بعد از صد سال جامعههاي آفریقايي و غيراروپايي و شرقي، به وسيلهی تحصيلکردههاي خود اين جامعهها، در راه متجدّد شدن پيش رفتند.
وقتي ما احساس کرديم که به پوکي و ذلّت منسوب هستيم و تاريخ و فرهنگ و مذهبمان پوچ و بيارزش است، يا نميدانيم چيست، از خودمان بيزار ميشويم و از هر چيز که علامت ما است نفرت پيدا ميکنيم .آن وقت خيره شدن و بيگانهزدگي باز نتيجهی جبري خودبيزاري است. وقتي من از خودم بيزار شدم، ناچار بيگانه زده ميشوم، يعني به ميزاني که از خودم دور ميشوم به بيگانه پناه ميبرم و مجذوب کور او ميشوم .اصولاً بيزاري از خويش سه وجه دارد:
1 – دورشدن از خویش
2 – نزدیک شدن به بیگانه
3 – شبیه شدن به دیگری
اینجاست که از دیدگاه دکتر شریعتی انسان باید به خوشتن بازگردد؛ همان خویشتن اصیلی که با فرهنگ و ارزش و تاریخ خود ما مطابق است[17]. البته معلوم است «که بازگشت به خويش با گذشتهگرايي به شكل متعصّبانه و مرتجعانه و نژادپرستانه به کلي متفاوت است[18]».
5. ظرفیت تمدنی اسلام
اسلام در نگاه دکتر شریعتی «يک ايدئولوژی تام و تمام است که جهان، انسان، رابطه انسان و جهان، فلسفه تاريخ و حقيقت زندگي، نظام اجتماعي و بنياد معاش فردی و جمعي و شيوهی زيستن و مکتب خودساختن و شکل و محتوای ارزش روابط اجتماعي و انساني و گروهي و بالاخره، نظامی خويش را در آنها ميبينيم و بر اساس آن تعيين ميکنيم و با اين نگاه است که به تأمّل و تماس و انتخاب، در برابر اين دنيا و اين تمدن و اين ايدئولوژیها و جناحها و جبههها، که در برابرش قرار گرفتهايم، ميايستيم و به تجديد بنای انساني و اجتماعي و فرهنگي و اعتقادی و سرنوشت تاريخي خويش آغاز ميکنيم[19]».
گاهی بعضی از افراد فکر میکنند امروزه با این گسترش تمدنهای قوی در دنیا دیگر اسلام قدیمی شده، اما در نگاه دکتر شریعتی نه تنها اسلام قدیمی نشده بلکه بالعکس این دوران، دورانِ گذر از تمدن غربی و کمونیستی میباشد؛ زیرا هر دو از رستگاری مردم عاجز ماندند و سرنوشت او را به فاجعه کشاندند تا انسان جهتي ديگر را پيش گيرد، جهتي که در آن گوهر وجودی خويش را نجات دهد[20]. اینجاست که دکتر شریعتی اسلام را نسخهای مناسب برای انسان امروزی میداند. ایشان در مورد همین مسئله بیان میدارد «در اين حيات و حرکت نوين، اسلام مقام بزرگي دارد. چه، اسلام هم با توحيد ناب خويش، آن تفسير معنوی عميقي را از جهان ارائه ميدهد که به همان اندازه که اشراقي و آرماني است، عقلي و منطقي نيز هست، و هم با فلسفهی خلقت آدم، جوهر مستقل و آزاد و متعاليای از اومانيسم را نشان ميدهد که به همان اندازه که خدايي و ايدئالي است، در متن واقعيت زميني و عينيت اين جهاني قرار دارد[21]».
لذا اسلام، نه یک دین در آخرالزّمان بلکه جریان و مبارزهای به درازای تاریخ است که ابتدای آن با آدم بوده و آخرین پیامبرش هم حضرت محمد(ص) بوده است و بعد از ایشان هم ادامه داشته است؛ مبارزهای به خاطر آزادي و عدالت که مثل يك رودخانه در بستر زمان جريان دارد و همينطور تا آخرالزّمانـ كه اين نهضت پيروزي جهاني پيدا ميكندـ ادامه دارد [22]. این مبارزه که مبارزهی میان حق و باطل است، در سه مرحله پیگیری شده است؛ مرحلهی اول که رهبری مردم با انبیاء بوده است؛ مرحلهی دوم که با پایان یافتن نبوت، این رهبری به دست نظام امامت میافتد؛ و مرحلهی آخر هم که از غیبت امام شروع میشود، پیگیری این مسئله به عهدهی نهاد علم گذاشته میشود؛ علم نه به معنای مجموعهای از اطلاعات، بلکه به معنای آگاهیبخشی شبیهِ آن آگاهی که انبیاء میبخشیدند. در این مرحله، عالمان دینی با رهبری خَلق و حکومت بر مردم و آموزش دادن و آگاهی بخشیدن به توده، و آشنا کردن دائم مردم با مکتب و زمان و سرنوشت و مسئولیتهایشان، همان مسئولیتهایی که به گردن انبیا و امامان بود، را به عهده میگیرند[23]. اینجاست که عالمان دینی باید به وسیلهی اجتهاد و با توجه به نیاز، حرکت و ضرورت زمانی به احکام و برداشتها و فهم تازهی متناسب با زمان برسد.
البته او معتقد است که «اسلام برای اولين بار در تاريخ، مکتبي بود که احساس مذهبي و قدرت معجزهآسای مذهب را که همواره در درونگرائي و ذهنيت فرد تجسم داشت و به تزکيه نفس و به ساختن انسانهای متعالي درونی و فردگرایی میپرداخت، اين قدرت عظيم معنوی را از آسمان به زمين آورد، وجههی بيروني و اجتماعي نيز داد و در مسير ساختمان جامعهی بشری و رهبری عيني و زندگي اين جهاني اجتماع انسان به کار گرفت[24]».
دین اسلام دو کارکرد مهم در راستای تمدنسازی انجام داده است؛ «یکی نظام استثمار و تضاد طبقاتی و ظلم اجتماعی و تفرقهی اجتماعی را تبدیل کرد به نظام برابری (اصل عدالت)، و دوم جامعه را از حاکمیت استبدادی و اشرافی رها کرد و از یک رهبری انقلابی و انسانی پاک برخوردار ساخت. (اصل امامت)[25]».
[1] مصاحبه رهبر معظم انقلاب با مجله سروش (شماره ۱۰۲، خرداد ۱۳۶۰)
[2] شریعتی، تاریخ تمدن، ج 1، ص 7
[3] شریعتی، جهان بینی و ایدئولوژی، ص 535
[4] شریعتی، جهان بینی و ایدئولوژی، ص 539
[5] شریعتی، جهان بینی و ایدئولوژی، ص 515
[6] شریعتی، جهان بینی و ایدئولوژی، ص 558
[7] شریعتی، انسان بی خود، ص7
[8] شریعتی، روش شناخت اسلام، ، ص 838
[9] شریعتی، ویژگی های قرون جدید، ص 432 و 433
[10] شریعتی، انسان بی خود، ص7
[11] شریعتی، تاریخ تمدن، ج 2، ص 368
[12] شریعتی، بازگشت، ص 23
[13] شریعتی، تاریخ تمدن، ج1، ص 78
[14] شریعتی، انسان بی خود، ص 31
[15] شریعتی، علی بنیانگذار وحدت، ص 15
[16] شریعتی، علی بنیانگذار وحدت، ص 21
[17] شریعتی، تاریخ تمدن، ج 2، ص 378
[18] شریعتی، تاریخ تمدن، ج 2، ص 378
[19] شریعتی، ما و اقبال، ص 184
[20] شریعتی، انسان، 166
[21] انسان ، ص 167
[22] شریعتی، شیعه، ص 263
[23] شریعتی، شیعه، ص 263
[24] شریعتی، ما و اقبال ص 37
[25] شریعتی، مذهب علیه مذهب، ص 130
دیدگاهتان را بنویسید