بخش سوم: چگونگی بسط و گسترش«تئوریهای توسعه منطقهای»
درآمد
در یادداشت دوم از سلسله یادداشتهای «توسعه منطقه بمثابه دیگری اندیشه پیشرفت منطقهای»، گزارشی از تطورات نظری ایده توسعه پس از جنگ جهانی دوم ارائه گردید تا در این زمینه، در یادداشت پیشرو به اصل ایده توسعه منطقهای که آن نیز همچنین پس از جنگ جهانی دوم طرح گردیده است بپردازیم.
در سطور آتی سعی خواهد شد به نحوی تفصیلی به روایتِ تاریخی سامان گرفتنِ مفهومِ «توسعه منطقهای» و توجه ویژه به «منطقه» پس از جنگ جهانی دوم اشاره گردد و بدین منظور در سه عنوان بحث مذکور جمعبندی خواهد شد.
توضیح چگونگی بسط و گسترش«تئوریهای توسعه منطقهای»
۱. پیدایش توجه به «فضا» در دانش اقتصاد و شکلگیری«اقتصاد منطقهای» دربرابر اقتصاد متعارف، پس از جنگ جهانی دوم (دهه 1940)
بعد از جنگ جهانی دوم و اسـتقلال تدریجی کشورهای درحال توسعه، جهان شاهد پنج پدیده بارز در عرصه اقتصاد بوده است که عبارتند از: توسعەاقتصادی، برنامهریـزی اقتصادی، اقتصاد منطقهای، دیدگاههای غالب رشـد محور بـا فرض رخنه بـه پاییـن و آمارهای کلان و بخشی نظاممنـد شده به شکل حسابهای ملی و جدول داده-سـتانده. وجه افتراق اساسی بینِ «اقتصاد منطقهای» بـا سایر پدیدههای فوق، مسئلهی «اقتصاد فضا»سـت کـه در واقع قلـب نظریههای اقتصـاد منطقهای به شمار میرود. واژگانی نظیر «مکان»، «جغرافیا»، «تمرکزگرایی»، «مرکززدایی» ، «تعادل و عدم تعادل فضایی» ، «همگرایی و واگرایی مناطق»، شاهبیتهای نحله فکریِ «اقتصاد فضا»، «علم اقتصاد منطقهای»، «آمایش سـرزمین» و یا «برنامهریـزی فضایی» را تشکیل میدهد. این واژهها در مقابل نا کارآمدی نحله فکری دیگری مطرح شـد کـه بـه اقتصاد متعـارف و یـا اقتصـاد غالب معروف اسـت. بـه لحاظ تاریخی، تقابل بیـن دو نحله فکری بـه دهه 1940میلادی برمیگردد. (علی اصغر بانوئی،پریسا مهاجری، پگاه خالقی،سید محمد امین حسینی، 1398، ص 12)
«والتر ایزارد[1]» نه فقط برای اولین بار مفهوم «اقتصاد فضا» را مطرح کرد، بلکه به تبع آن همچنین برای نخستین بـار نقش و اهمیت نظریه «فضاپذیر» را در مقابل ناکارآمدی اقتصاد متعارف و غالب (فضاگریز) که وی آن را «اقتصاد آنگلو-ساکسون» نامیده است، بـه دنیای غـرب معرفـی کـرد. مفهوم «اقتصاد فضا» و به تبع آن ظهور «نظریهی فضاپذیـر» در مقابل «نظریهی فضاگریـز» منجر به دو نحلهی فکری در اواخر قرن بیسـتم و بهویژه اوایل قـرن بیستو یکم در خصـوص سیاسـتهای توسـعەی منطقهای در جهـان شـد. اولی-نحلهی فکری فضاپذیـر- بهطور کلی طرفدار «مکان-مقید» و یـا «مکانمحور» اسـت که به بهترین شکل در سیاستهای توسعەی منطقهای اروپا نمایان میشود. حال آنکه دومـی -نحلهی فکری فضاگریـز- طرفدار «مکان-آزاد» و یـا «مکان-خنثـی» از نـوع اجماع واشـینگتنی اسـت کـه وجوه دیگر از اتخاذ سیاستهای توسعەی منطقهای در جهـان را توصیـه میکند. نحلهی فکری فضاپذیر، قائل به تقسیمبندی جهان و رد ادعای تک علمی بودن نظریههای متعارف در سیاستهای توسعه منطقهای است، حال آنکه طیف فکری فضاگریز اعتقادی به این کار ندارد.
مفهوم «اقتصاد فضا» از سوی «والتر ایزارد» بهصورت زیر تعریف شدهاسـت: «اقتصاد فضا عبارت است از نظریهی عمومی مکانیابی کلیه فعالیتهای اقتصاد که در آن توزیع جغرافیایی نهادههـا (واسـطهای و یـا عوامل تولید) و توزیع جغرافیایی ستانده (بازارهای مصرف واسطهای و نهایـی) در کنـار تغییـرات فضایی قیمتها و هزینهها مورد توجه قرار میگیرد».
«ایـزارد» برای برجستهکردن مفهوم «اقتصاد فضا»، ضمن شناخت مکتـب نظریهپردازان مکانیابی آلمان در قرن نوزدهم و اوایل قـرن بیسـتم و تقابلش با نحلـەی فکری اقتصاد متعارف، ناکارآمدی اقتصاد معمول را بهصـورت زیـر بیان میکنـد: «اقتصاد فضا دارای نظم و ترتیـب است، لذا نمیتـوان این مسئله را در علم اقتصاد نادیده گرفت. وی برای تبیین این مسئله نقل قولی از کتاب «مارشال» (یکی از اقتصاددانان آنگلو-سا کسون) را بهصورت زیر مطرح میکند:«مشکلات عمدەی مسئله اساسا به تغییرات مکانی (فضایـی) فعالیتهای اقتصادی بستگی دارد و اینکه دورهی زمانی کـه در آن بـازار مـورد نظر قابلیـت پوشـش آن را داشـته باشـد. برای برونرفـت از این مسئله، عامل تأثیر زمان مقدم بـر عامل فضا (مکان جغرافیایـی) اسـت». در نتیجـه توصیەی اهمیت زمان در کنار نادیدهگرفتن مکان ازسـوی «مارشال»، نه فقط زمینەی نحلەی فکری اقتصادی متعارفِ «فضا گریز» را دامن زد، بلکه همچنین الهامبخش «الگوهای کلانِ رشد با فـرض رخنه بـه پاییـن» نیـز شـد.
از جمله چالشهای دیگر «اقتصاد فضا» با اقتصاد متعارف، پرداخت به سؤال «کجـا؟» است که همواره کانون توجه طرفداران نحلهی فکری «اقتصادِ فضا» بـوده اسـت. از منظـر روششناسی، کارکرد نحلەی فکری اقتصاد متعارف پاسـخ بـه سه سؤال کلیدی اسـت:«چـه نوع کالا و چه مقدار باید تولید شود؟ کالاها چگونه باید تولید شود؟و ایـن کالاها برای چه کسانی تولید شـود و نحوەی توزیع آن چگونه است؟». طرفداران نحلەی فکری «اقتصاد فضا» سـؤال چهارم را نیز مطرح میکنند «کالاها در کجا بایستی تولید شـود؟». «هـوور» و «جیاناتانی» دو تن از نظریهپـردازان مکانیابی، در کتاب خود تحت عنوان «مقدمهای بر اقتصاد منطقهای» به نقـش، اهمیت و تفسیر سؤال چهارم ضمن ارائه یک تعریـف کلی از اقتصاد منطقهای که بهصورت زیـر ارائه میکنند، میپردازند: «اقتصاد منطقهای یک چهارچـوب مشـخص دارد که در آن خصوصیات فضایـی سیسـتم اقتصـادی مـورد توجـه قـرار میگیرد». آنهـا سوال چهارم را بدین صورت اصلاح و سپس تفسیر میکنند:«چــه در کجا و برای چه؟». از نظر آنان، پرسشِ «چه» هر نوع فعالیتهای اقتصادی(نه فقط تولید، بنگاهها، کارخانهها، مــزارع و معــادن) بلکه همچنیـن هـر نـوع کسـبوکار خانوارهـا، نهادهای خصوصی و دولت را پوشش میدهد. پرسشِ «کجـا» اشـاره بـه مکان (فضـای جغرافیایـی) در رابطـه بـا سـایر فعالیتهای اقتصادی دارد که در آن سؤالات و مسائل مربوط به همجواری (نزدیکی)، ادغام (تمرکز)، شباهت و یا پراکندگی با واحدهای مختلـف تحلیـل ماننـد منطقـه، ناحیه، محل و یا مکان مطرح میشـود. پرسش «چرا» و «برای چـه» نیز اشاره بـه دامنه و قلمرو تفسیر دارد که آن هم بستگی زیادی بـه اعتماد به نفس و جرأت اقتصاددان در قلمرو جغرافیا دارد. (علی اصغر بانوئی،پریسا مهاجری، پگاه خالقی،سید محمد امین حسینی، 1398، صص 15 تا 19)
۲. شکلگیری علوم منطقهای
«علم منطقهای» در اواسط دهه 1950 متولد شد و با سرعت حیرت آوری رشد کرد. «انجمن علم منطقهای» در دسامبر 1954 تأسیس شد. در سال 1960 مجله علم منطقهای شروع به کار کرد و به دنبال آن مجله بینالمللیِ «علم منطقهای»، «علم منطقهای و اقتصاد شهری»، مجله کاناداییِ «علم منطقهای» و مجلاتی از این قبیل انتشار یافتند. اولین کنگره انجمن علم منطقهای در سال 1971 برگزار شد. (بنجامین هیگینز، دونالد جی ساویه،1997، ص 219) از ابتدای تولد علوم منطقهای و حتی پس از آن، میتوان از «والتر ایزارد» نام برد که بیش از دیگران در این علوم کوشا بوده است. او بنیان گذار «انجمن علوم منطقهای» و اولین رئیس گروه علم منطقهای در دانشگاه «پنسلوانیا» است. در نوامبر 1978 در جلسه انجمن علم منطقهای در شیکاگو مدال «موسس علم منطقهای» به او اهدا شد.(همان، ص220)
«علم منطقهای» دارای مشخصاتی است که آن را از رشتههای دیگر علوم که پسوند منطقهای دارند، متمایز میکند. «علم منطقهای»، تلاش آگاهانه برای کاربرد روشهای علوم طبیعی به ویژه فیزیک و مکانیک در تحلیلهای علوم انسانی است و به شدت به ریاضیات وابسته است. در آن نسبتا کم، تحلیلهای نظری محض با استفاده از روشهای قیاسی، صورت گرفته است، بهطوری که بیشترین تأکید بر روشهای تجربی و غیراستنباطی جهت کشف واقعیات یا قوانین است و از این حیث با اقتصاد سنجی شباهت و تداخل دارد. به همین دلیل، علم منطقهای-بازهم مثل اقتصاد سنجی-عمدتا به حوزههایی از پژوهش محدود میشود که درباره آنها دادههای خوبی وجود دارد، مثلا جمعیت، مهاجرت، هزینه های حمل و نقل و غیره. به همین دلیل است که «علم منطقهای» به ندرت به مطالعه مناطق میپردازد. فضاها، بخشها و ساختارها را بررسی میکند، اما به ندرت «جامعه» را مطالعه میکند. در آن به حل مسائل منطقهای کمتر علاقه وجود دارد و بیشتر علاقمند به بخش بخش کردن فضا برای رسیدن به درک بهتری در باب نحوه کار اقتصادهای ملی است. این علوم به فضاهای خاصی(مثل ایالت یا استانهایی که برای آنها آمار در دسترس است) علاقه دارند تا به کمک آنها روابط، کنش متقابل و قوانین عمومی را کشف کنند. هدف نهایی «علم منطقهای»، تحلیل وابستگیهای متقابل درون نظامهاست، آن هم از رهگذر برقرار کردن پیوندهایی میان بخشها، فعالیتها و غیره. واحدهای تحلیل آنها از پدیدههای خرد و میانی تشکیل شده است. بنابراین، مشکل اصلی آنها مسئله ادغام یا جمع کردن مطالعاتشان درباره صنایع خاص، بخشها و فضاهاست تا نظامی را در سطح کلان بناکنند اما میتوان گفت تا کنون موفق نشدهاند مدل کلانی بسازند که محصول منحصر به فرد «علم منطقهای» باشد.
آنها زمانی بسیار خرسند می شوند که موفق شوند پدیده های اجتماعی-اقتصادی را با یک اصل یا قانون علوم طبیعی مثل قانون «جاذبه» و «پتانسیل» تبیین کنند. اساسا علم منطقه ای مبتنی بر این فرض اساسی است که در مطالعه رفتار انسانها ما با عالمی مواجه هستیم همان قدر باثبات که عالم «طبیعی» یا جهان مادی باثبات است. وقتی برای یک بار قوانین شناخته و با هم ترکیب شوند، رفتار کل نیز شناخته خواهد شد.(همان،ص 220 و ص221)
کتاب کلاسیکِ «والتر ایزارد» که در سال 1960 منتشر شد یعنی؛ «روشهای تحلیل منطقهای: مقدمهای بر علم منطقهای»، روشها، ابزارها و چارچوبهای نظری برای تحلیل موضوعاتی نظیر پیش بینی جمعیت، تخمین مهاجرت، حسابهای منطقهای، جریان مبادلات بین منطقهای، چرخهها و ضریب افزایش منطقهای، برنامهریزی خطی و مدلهای جاذبه و پتانسیل معرفی میکند. این موضوعات از یکدیگر جدا هستند و هریک مستلزم ابزار و روش مشخصی برای تحلیل منطقهای است. تأکید اصلی بر جمع آوری داده های تجربی در هرجا و در هر زمان است که امکان تحلیل مقداری به لحاظ آماری معنادار را فراهم می کند. (همان،ص 222)
۳. گذری بر نظریاتِ مهم توسعه منطقهای از دهه 1950 به بعد
تا قبل از دههی ۱۹۷۰، نگرش به «توسعهی منطقهای» در کشورهای در حال توسعه و حتی کشورهای توسعهیافته، بر پایهی برنامهریزیهای اقتصادی و رشد منطقهای استوار بود. از دهه ۱۹۶۰ به بعد، اکثر کشورها به نوعی از برنامهريزی منطقهای برای دستيابی به توسعه متعادل، کاهش شکاف توسعه درسطح کشور و توسعه مناطق عقب مانده و کاهش اختلاف طبقات اجتماعی دست زدهاند، اما اين برنامهها عموما فاقد استراتژی جامع و دارای پيوند با برنامههای ملی بودهاند، به طوری که در مواردی صرفا به تعيين مکان سرمايهگذاری در درون يک بخش پرداختهاند. (فرجی،1394) به عنوان مثال؛ از اواسط دهه 1950 برنامهریزی منطقهای در کشور فرانسه بهتدریج شروع شد؛ برای این منظور کشور فرانسه به 21 منطقه جهت برنامه ریزی اقتصادی تقسیم گردید و در هر منطقه یک سازمان برنامه ریزی در ارتباط با مرکز ایجاد شد. با توجه به تمرکز صنایع و کارخانهها در شهر پاریس و با توجه به رشد سریع اقتصادی واجتماعی در پاریس، برنامه ریزی منطقهای در این کشور، تأکید بر عدم زندگی اقتصادی در مرکز و پخش در مناطق مختلف کشور از طریق توسعه سایر مناطق کشور دارد. یا در ایتالیا در شمال کشور فعالیتهای گسترده و فراوان صنعتی و در جنوب آن، کشاورزی فعالیت گستردهای دارد؛ همچنین برخی از شهرهای بزرگ و معروف آن نسبت به سایر شهرها رشد و توسعه بیشتری یافتهاند؛ بنابراین برنامهریزی منطقهای در ایتالیا سعی میکند در رابطه با ویژگیهای منطقهای و ساختی، طرحها و برنامه های توسعه را اجرا کند. نمونهی کشورهای در حال توسعه هم تایلند میباشد که در سال 1964 با تصمیم دولت، منطقه شمال شرق آن که معروفترین منطقه این کشور بود، مورد توجه قرار گرفت وبرای توسعه آن تشکیلاتی تحت عنوان «توسعه شتابان مناطق روستایی» سایر تصمیم گرفته شد که پروژههای توسعه اقتصادی و اجتماعی (با مشارکت مردم) بهوسیله مناطق (استانها) صورت گیرد. (کلبعلی، 1387)
به علاوه تئوریهای منطقهای هم توسعه يافتند، مثلا كار دانشمند فرانسوی «فرانسيس پرو[2]» درباره «قطبهای رشد» در سال ۱۹۵۰ که در پی آن ادبيات گستردهای با استفاده از مفاهيم «قطب رشد» ايجاد شدند؛ مثل مراكز رشد، قطب های توسعه، مناطق پيشرو، مراكز جذب و… . ايده اصلی اين ادبيات اين باور است كه فعاليت اقتصادی متمركز رشد سريع تری را از طريق صرفههای ناشی از مقياس در اقتصاد ايجاد میكند و لذا منجر به تسلط و وابستگی ساير مناطق میشود.
مطابق نظر«بردفيلد»، قطب رشدهايی كه «پرو» تعريف كرده شركتها و صنايع پيشتازی هستند كه میتوانند مشوق رشد صنايع مرتبط در فضای اقتصادی -كه دقيقا با فضای جغرافيايی متفاوت است – باشند.
نگاه ديگری از تئوری توسعه منطقهای شكل گرفت كه تئوری «مراكز رشد» نام گرفت و در مقابل تئوری «قطب رشد» بود. اين تئوری ايده ارتباط بين بنگاهها و صنايع پويا را از «پرو» گرفته و با اضافه كردن اين فرض كه اين فعاليتهای مرتبط در يك موقعيت جغرافيايی يكسان اتفاق میافتد، لذا يك مركز را ايجاد میكند ولذاست كه صرفه های مقياس شهری هم ايجاد میشوند.
نظریهی «راهبرد رشد» از جمله دیدگاههای دیگر برای توسعهی منطقهای بود. در این تئوری بر سرمایهگذاریهای کلان صنعتی در مراکز بزرگ شهری تاکید میشود. «جان فریدمن» این دیدگاه را سبب شکلگیری انباشتگیهای شهری و تمرکز منطقهای و پیامدهای آن را در قالب الگوی مرکز -پیرامون مطرح مینماید و رابطهی مرکز – پیرامون را رابطهای استعماری میداند. به گونهای که در «مرکز»، منابع و فعالیتهای پیشبرندهی اقتصادی رونق میگیرد و «پیرامون» در فرآیند توسعه، حاشیهای و توسعه نایافته باقی میماند و ظهور خصیصه قطبش شدید ناشی از رشد نامتعادل درون منطقهای پدیدار میشود.
عدم موفقیت این استراتژی ها در ایجاد تعادل های منطقهای موجب شد این دیدگاهها و نگرشها دستخوش دگرگونی گردند، به طوری که نگرش سیستمی و یکپارچه به توسعهی منطقهای مورد توجه قرار گیرد. (فرجی، 1394) در ذیل به برخی از این نظریات کمی تفصیلیتر خواهیم پرداخت.
۱-۳. نظریه قطب رشد
از بین تمام مفاهیمی که از جنگ جهانی دوم به بعد برای صورتبندی سیاست گذاری منطقه ای و آماده کردن برنامههای توسعه منطقهای استفاده شده است، هیچ کدام نتوانست به اندازه «قطبهای رشد» آن قدر سریع محبوبیت کسب کند و به همان اندازه خیلی زود به سرخوردگی کامل بیانجامد. در اواخر دهه 1960 و اوایل دهه 1970، به ندرت کشور توسعهیافته یا در حال توسعهای یافت میشد که از این مفهوم در صورتبندی سیاستهای توسعهایاش استفاده نکرده باشد. (بنجامین هیگینز، دونالد جی ساویه،1997، ص 133)
نظریه «قطب رشد» قطعا به نوشتههای «فرانسوا پرو» مربوط می شود. در مارس 1950 مقالهای تحت عنوان «فضاهای اقتصادی، نظریه و کاربردها» توسط «پرو» چاپ شد و پس از جنگ، این نظریه درباره بازسازی اروپا و تنشهای فزاینده میان کشورهای اروپایی اظهار نگرانی کرد. او فکر می کرد که برداشت نادرستی دربارهی «فضا» در این تنشها نقش داشته است. ایده «فضا» به منزله «ظرفی» که گروه معینی از مردم را در خود جاداده، موجب تضادها و مطالبات منطقهای از جمله موجب حمایت گرایی می شد و در عوض ضروری بود که بر حسب «فضای اقتصادی انتزاعی» اندیشید؛ فضاها به عنوان «میدانهای قدرت» و یا فضا به مثابه «برنامه» یا «مجموعه ای همگن»، نه فضا به مثابه نقاط، خطوط، سطح ها یا حجمها. باید تذکر داد که وقتی پرو این جا از «تعریف فضا توسط برنامه» حرف میزند برنامههای طراحی شده موسسات خصوصی را مد نظر دارد نه برنامههای توسعه منطقهای در معنای متداول.(همان،ص135) در مقاله سال 1955 او مفهوم اساسی «قطبهای رشد» به منزله مجموعهای از بنگاههای نوآور و پویا- که غالبا و نه همیشه در مراکز شهری است- و مولد جریانهای موافق و مخالف(اثرات پیش برنده)، مثبت(اثرات پخش شده) یا منفی(اثرات نامطلوب) موجود است.(همان،ص 136) در سال 1969 بنجامین هیگینز، فرنان مارتین و آندره ریمالد… کوشیدند وضوح بیشتری برای مفهوم «قطب رشد» و مفاهیم مرتبط پدید آورند و در عین حال آنها را تا حدی عملیاتیتر سازند. چون «پرو» قطب توسعه را مجموعهای از صنایع پیشتاز تعریف کرد، آنها مناسب دیدند که یک سری مفاهیم و تعریفهایی در مورد «صنعت پیشتاز» ارائه کنند.(همان،ص137)
برای درک کامل نظریه قطبهای رشد و قطبهای توسعه پرو، ضروری است که بفهمیم این نظریه فقط یک جنبه، ولو جنبهای مهم، از مبارزه او با نظریه نئوکلاسیک است. اقتصاددانان نئوکلاسیک معتقدند بازار، در کنار بسیاری از موارد مفید دیگرش، هماهنگی بنیادی در توزیع فعالیتهای اقتصادی از طریق «فضا» به بار میآورد، نوعی بهینه پارتیوبی تعادل فضایی. دقیقا همین نتیجه بود که پرو انکارش کرد، گرایش طبیعی به سمت قطبی شدن، تسلط و وابستگی را ادعا کرد که احتمالا انباشتی بود.(همان، ص 149)
این نظریه، به روایتی که ابتدا «پرو» عرضه کرد، خیلی پیچیده و انتزاعیتر از آن بود که به منزله مبنایی برای برنامه ریزی به کار رود. به کار بستن نظریه ناب «پرو» مستلزم برنامه ریزی جهانی بود و فضای اقتصادی مورد نظر او که در آن «آثار اشاعه» دیده می شود، جهانی است. او استدلال می کند که قطبهای رشد واقعیِ آمریکای لاتین، هنوز در اروپا و تا حدی در ایالات متحده قرار دارند. چنین مفهومی که به کشوری واحد محدود باشد برای برنامهریزی منطقهای بی فایده است. در نتیجه، اقتصاددانانی که خود را درگیر برنامهریزی منطقهای میدیدند به سادگی از نظریه ناب «پرو» چشم پوشی میکردند. آنها این نظریه را به نظریهای کاملا متفاوت تبدیل کردند که قطبهای رشد را به مثابه مراکز شهری و آثار اشاعه تولید شده در فضای جغرافیایی خاصی به حساب میآوردند. به مجردی که این آموزه رضایتبخش پذیرفته شد، تصور این امر میسر شد که با هل دادن و کشیدن موسسههای جدید (عمدتا موسسههای صنعتی) به مراکز شهری مناطق عقبمانده، میتوان نابرابریهای منطقهای را کاهش داد و شهری شدن و صنعتی شدن را نامتمرکز کرد و توسعهی منطقهای را یک باره شتاب بخشید. مدت زیادی طول نکشید که چنین نسخه مطبوعی از آموزه «قطب رشد» در کشورهای در حال توسعه گسترده شد و حتی به کارگرفته شد. (همان، ص151) نظریه «قطب رشد» ، طی دهههای 1960 و1970میلادی در برخی از كشورهای جهان به كار گرفته شد، اما متأسفانه در هیچ یك از این كشورها موفق نبوده و بیش از پیش به اختلافات منطقهای، فقر روستایی و وابستگی اقتصادی آنها دامن زده است. برخی از دلایل ناتوانی این نظریه عبارتند از: نبود شناخت لازم و كافی از عوامل و عناصر تشكیلدهنده «قطب رشد»، مشابه نبودن عملكرد قطبهای مشابه و هماندازه در زمانها و مكانهای متفاوت، نبود یك مدل پویا از «قطب رشد» به عنوان الگو و معیار سنجش.(طهماسبی، 1397، ص 73)
۲-۳. نظریه «زیست منطقهگرایی»
«زیست منطقهگرایی[3]»، بهعنوان یك تفكر فلسفی نوین و در واكنش به راهبردهای متداول توسعه منطقهای در دهه 1980 میلادی شكل گرفت. این نظریه اجزایی هماهنگ از باورها و اندیشههای مخالف در عرصههای گوناگون فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و بومشناسی دارد. نگرش غالب در این نظریه محدود كردن سلطه كشورهای خودكامه وشركتهای فراملیتی به نفع اجتماعات محلی (منطقه) و بهبیاندیگر، «توسعه از پایین» است. در این تعریف، «منطقه» سطح جغرافیایی مشخصی است كه دربرگیرندهی نظامهای زندگی بههمپیوسته، خودبسنده و خودنگهدار (از نظر بازتولید طبیعت) و ارتباطی ارگانیك بین تمامی اجزا آن وجود دارند .اقتصادِ زیست منطقه، دربرگیرندهی شبكهای از اقتصادهای قوی محلی (اجتماعات) است كه در آن پایداری و رفع نیازهای منطقه از اولویت بیشتری نسبت به رشد تولید و نیازهای صادراتی برخوردار است. بنابراین، این نظریه، بر پایه ایجاد پیوندی متقابل و رابطهای متعادل و متوازن بین انسان، اجتماع و طبیعت استوار است كه بهوسیلهی رابطهای عاطفی و متعالی بین انسان و محیط اطراف او هدایت میشود. مشاركت مردمی، همیاری اجتماعی، یكپارچگی بین نیازهای مادی و معنوی و خودمختاری عناصر اساسی در این نظریه میباشد و بر این اساس، این نظریه رهیافت جدیدی است كه بهعنوان رهیافت سوم در مقابل رهیافت «فردگرایی» و غلبه نیروهای بازار(بهعنوان رهیافت اول) از یكسو و رهیافت «اجرای برنامهریزی متمركز به وسیلهی دولت» (بهعنوان رهیافت دوم) از سوی دیگر قرار میگیرد. (همان،ص 65)
۳-۳. نگرشهای سیستمی؛ نظریه مرکز-پیرامونِ «جان فریدمن»
«جان فریدمن[4]» نگرش «مركز-پیرامون» خود را با الهام از تفكرات «میردال[5]» و «هیرشمن[6]» در رابطه با نحوه تأثیرگذاری نیروها بر عدم تعادلهای منطقه و همچنین نظریات «روستو» و «پربیش[7]» درخصوص مدلهای عمومی توسعه اقتصادی و نیز بر پایه راهبردهای برنامهریزی منطقهای «والتر ایزارد» و «رادوین» و با كارهای تحقیقاتی بر روی ونزوئلا در سال 1966میلادی پایهگذاری نمود و تا سال 1972میلادی آن را تكمیل كرد. «فریدمن»، با گردآوری اندیشههای مختلف در تحلیلهای خود بر این باور است كه نظامهای فضایی قانونمندیهایی دارند كه باید شناخته شده و مورد تحلیل قرار گیرند تا با اتخاذ سیاستهای هدایتكننده از بروز تباینات فضایی جلوگیری به عمل آید. او در واقع با درک فرآیندها و خصیصههای حاكم بر فضا و تفكیك نظامهای فضایی از زیر نظامهای منطقهای نوعی الگوی فضایی را ارایه میكند كه در قالب آن پیشبینی روند توسعه منطقهای امكانپذیر میشود. از نظر «فریدمن»، هر نظام جغرافیایی دو زیر نظام فرعی با حوزههای متفاوت كاركردی و فضایی دارد: «هسته یا مركز قدرت و هدایت كننده توسعه» ، «حاشیه یا پیرامون» كه تحت سلطه كامل هسته اصلی قرار دارد و به آن وابسته میباشد.(همان،ص74) رابطه یاد شده در سطوح مختلف محلی، منطقهای، ملّی و حتی بینالمللی نیز قابل مشاهده است و نتیجه آن در عدم تعادلهای فضایی و اقتصادی قابل مشاهده است. به نظر «فریدمن»، با گسترش بازار، پیشرفتهای فناوری، توسعه ارتباطات و تغییر در نگرشها بهتدریج كاهش مییابد و به شكلگیری فضایی متعادل و همبسته و با رشدی یكپارچه منتهی خواهد شد. مدل فریدمن دارای چهار مرحله اساسی است که از آن این چنین یاد میکند: مرحله پیش صنعتی، مرحله انتقالی، صنعتی.(همان، ص 74 و ص75) در الگوی فریدمن، «شهر» نقش اصلی یا وحدت بخش و تثبیت كننده دارد، بهگونهای كه منابع را قابل استفاده میكند و بخشهای پراكنده اقتصاد را قابل دسترس میسازد، به بیان دیگر، توسعه در «شهر» زاییده شده و به «منطقه پیرامون» گسترش مییابد. (همان،ص 76)
منابع
-بانوئی، علی اصغر و دیگران. (1398)، غفلت از چالشهای نظری دو نحلەی فکری اقتصاد فضا و اقتصاد متعارف در سیاستهای توسعەی منطقهای ایران. دوفصلنامه توسعه علوم انسانی، دوره 1،شماره 2.
-طهماسبی،شهرام.(1397). سازمان فضایی شهر و منطقه.تهران:سازمان برنامه و بودجه کشور، مرکز اسناد، مدارك و انتشارات.
-فرجی،جعفر.(1394)، تاريخچهی شكلگيری توسعهی منطقه ای در غرب و جهان. jafarfaraji.ir
-کلبعلی، غلامعلی. (1387). جزوه برنامهریزی منطقهای. دانشگاه آزاد اسلامی واحد زابل.
-هیگینز، بنجامین؛جیساویه، دونالد.(1997). نظریههای توسعه منطقهای.(ترجمه فاطمه بزازان).تهران:نشر نی.
[1] Walter Isard
[2] Perrux
[4] John Friedmann
[5] Gunnar Myrdal
[6] Albert O. Hirschman
[7] Raúl Prebisch
دیدگاهتان را بنویسید