بخش دوم: تحولات تئوریهای «رشد و توسعه ملی»، پس از جنگ جهانی دوم
درآمد
همانطور که در یادداشت اول بیان شد، آنچه به عنوان «تئوریهای توسعه منطقهای» معروف است، ذیل ایده «توسعه» پس از جنگ جهانی دوم، پیدا شد. در یادداشت اول در جستوجوی ریشههای این تئوریها به دوران پس از انقلاب صنعتی قرن 17ام بازگشتیم و بیان نمودیم که نابرابریها زمینه پیدایش اولین نظریات رشد اقتصادی را فراهم نمود و این راستا، گذری به این نظریات اولین در حوزه رشد اقتصادی از اسمیت و ریکاردو و بعد مارکس داشتیم و نیز به تحول «کینز»ی در اقتصاد اشاره نمودیم و سپس ریشههایی از توجه به تفاوتهای فضایی در اقتصاد را در دو نظریه «تجارت منطقهای» و «اقتصاد پایه» یافتیم و در این زمینه به نوعی، شکلی از تئوریهای منطقهای شکل گرفت. آنگاه به بسترِ نظری دیگری که در شکلگیری علوم منطقهای در دوره بعد از خود نقش داشته است،یعنی نظریات مکانیابی، نیز پرداختیم.
در یادداشت دوم به تحولات نظریِ پس از جنگ جهانی دوم خواهیم پرداخت و توضیح خواهیم داد که چگونه ایدهی «توسعه» بمثابه یک دیسیپلین دانشی به تدریج مطرح گردید تا از دل آن، فروعات و شاخ و برگهایی نو از جمله «توسعه منطقهای» شکل بگیرد. در این نوشتار به معرفی اصل ایدهی توسعه، با تأکید بر وجه اقتصادی آن، خواهیم پرداخت و معرفی ایده «توسعه منطقهای» را به یادداشت بعد واگذار میکنیم.
تحولات تئوریهای «رشد و توسعه ملی»، پس از جنگ جهانی دوم
۱. زمینه تاریخی شکل گیری تئوریهای رشد و توسعه ملی، پس از جنگ جهانی دوم
گفتمان توسعه که امروز ایدهای فراگیر در سطح جهان است، حوالی جنگ جهانی دوم، در امتداد تاریخیِ گفتمان «ترقی» قرن 18 و 19میلادی و در جهت رفع مشکلات آن ایجاد گردید. شاید آغاز عصر توسعه را بتوان همزمان با سخنرانی 20 ژانویه 1949 ترومن دانست، آنجا که برای نخستین بار او با طرح واژهی «توسعه نیافته» برای کشورهایی که به پیشرفت صنعتی نرسیده بودند، هدف سیاست خارجه آمریکا را هدایت آن کشورها به وضعیت «توسعه» دانست. طراحی چنین استراتژیهایی از سوی سیاستمداران آمریکا با شکلگیری نخستین نظریهی توسعه همزمان است.
عواملی چند در پیدایش این گفتمان موثر بوده است که از آنجمله میتوان به گسترش توجه کشورهای توسعهنیافته به سیاست سوسیالیستی صنعتی شدن سريعِ در اتحاد جماهیر شوروی اشاره نمود و از سوی دیگر میتوان به پيدايش تفكر دخالت دولت در امور اقتصادی كه منشأ آن انقلاب كينزی در اقتصاد و موفقيت راهبردی آن در حل بحران دهه (1930م) بود، پرداخت. همچنین، نابسامانیهای کشورهای درگیر جنگ و از سویی مواجهه کشورهای تازه به استقلال رسیده با عقبماندگی خود در پیدایش این گفتمان موثر گردید. (موسوی جهرمی،1388، ص 10) طراحیهای آمریکا در فضایی صورت میگرفت که چنینی عطشی به نظریههای توسعه در اغلب کشورها وجود داشت. به همین دلیل، نظریه پردازی در مورد مسیر نوسازی این کشورها، مسألهای داغ برای دانشگاههای آمریکا و به طور کلی بلوک غرب به حساب میآمد و در واقع، نظریات توسعه، انتقال مسائل کشورهای توسعه یافته به کشورهای توسعه نیافته را تمهید کردند. شکلگیری رشته «اقتصاد توسعه» به جای «اقتصاد استعماری» سابق از جمله تحولات نظریای است که در این راستا شکل گرفت.
این نظریات هرچند برای تبیین توسعه و توسعه نیافتگی کلیت جوامع و اقتصادهای ملی صورتبندی شدهاند اما برای توضیح نابرابریهای مزمن منطقهای نیز گاها به کار رفتهاند.
۲. نگرشهای رشد اقتصادی؛ به مثابه نظریات نخستین توسعه
در دو دهه اول عصر توسعه، نسخهای عمومی که همان اقتصاد متعارف سرمایهداری در شکلهای مختلفش بود، برای کشورهای عقبمانده پیچیده میشود و همانطور که در یادداشت اول اشاره کردیم این نظریات در اصل، فاقد نظریهای در باب توسعه بود. اساس توسعه در این نظریات، رشد اقتصادی بود-در یادداشت اول به تفاوت ایندو اشاره نمودیم-، مقصد هم وضع فعلی كشورهای پيشرفتهی صنعتی همچون ایالات متحده، کانادا، استرالیا، ژاپن و کشورهای اروپای غربی. معروفترین اقتصاددانان این عصرِ تازه آغاز شده را که همه متعلق به كشورهای صنعتی پيشرفته نیز بودند، میتوان ذیل این نگرش جا داد که از میان آنان میتوان به آرتور لوئيس، راگنارنركس، روستو، پلروزنشتاین- رودن، كولين كلارك، مايكل بوكانان، سيمون كوزنتس، هنري بروتون و…. . (طهماسبی، 1397)
عمدهی آنچه اين ديدگاه به عنوان مشخصات كشورهای توسعه نيافته میشناسد، به قرار زير است:
در كشورهای توسعه نيافته به طور طبيعی قسمت عمدهی جمعيت در مناطق روستائی زندگی میكنند. درصد قابل ملاحظهای از درآمد مردم كشور صرف تهيهی غذا و مواد غذايی میشود. درآمدهای كم نشانگر بازار كوچك و محدود و بالتبع درجهی پائينی از تخصص است. در اين كشورها سرمايه كمياب، توليد سرانه پائين و بهرهدهی كار ناچيز است. شبكههای تأسيسات زيربنائی محدود و تفاوت بين شهر و روستا چشمگير است. متوسط عمر مردم پائين و آموزش و بهداشت و درمان نارسا و بیسوادی فراوان است. نهادهای اقتصادی و اجتماعی محدود و تكامل نيافتهاند و تكنولوژی معمولا قديمی و سنتی است. نرخ زاد و ولد و نرخ مرگ ومير نسبت به كشورهای پيشرفته در سطح بالاتری قرار دارد و معمولا رشد جمعيت در اين كشورها سريع تر از حد مورد نياز است. هر كدام از موارد پيش گفته میتواند به نوبهی خود علت ديگری يا منتج از ديگری باشد. اين عوامل دور بسته و باطلی را به وجود میآورند كه نتيجهی آن يك وضعيت دائمی توسعه نيافتگی است. به نظر اقتصاددانانِ این دیدگاه، اين دور بسته بايد به طريقی گشوده شود.(لطیفی، 1388)
۱-۲. مروری اجمالی بر تنوعِ نظریات رشد اقتصادی
نظریهپردازان این دیدگاه خود در یک طیف نمیگنجند و از جهتی خود به سه جریان کلاسیک، نئوکلاسیک و درونزا تقسیم میشوند که از این میان، اجمالا در یادداشت اول، به محوریترین نظریههای جریان کلاسیک پرداختیم. جریانِ نئوکلاسیک با تکیه بر دادههای آماریِ جدیدی که بعد از جنگ جهانی دوم فراهم شد، به تحقیق در زمینهی «رشد» پرداخت. آثار مؤثر در این جریان، متعلق به روبرت سولو[1] (1924)، سیسمون کوزنتس[2](1901-1985)، موزز آبراموتیز[3] (1912-2000)، هولیس چنری[4] (1918-1994) و ادوارد دنیسون[5] (1915-1992) است. نظرات نئوکلاسیکی، پیشرفت تکنولوژی را بهعنوان عامل برونزا و انباشت سرمایه را بهعنوان عامل درونزای رشد تولید در نظر میگیرد. جریان درونزا است که فرضیات نئوکلاسیک و کلاسیکها در مورد بازارهای ایدهال و بازده نزولی عوامل بهویژه سرمایه را رد میکند. رشد درونزا با تأکید بر این نکته که رشد اقتصادی، پیامد سیستم اقتصادی است؛ نه نتیجه نیروهای وارده از خارج، خود را از رشد نئوکلاسیکی متمایز میسازد. آنها فعالیتهای مبتنی بر نوآوری با جهتگیری تجارت در واکنش به محرکههای اقتصادی را بهعنوان موتور اصلی پیشرفت تکنولوژی و رشد اقتصادی در نظر میگیرند. (كفشگر جلودار،1393)
از سویی دیگر این نظریات، استراتژیهای نظری و عملی متفاوتی برای توسعه اقتصادی پیشنهاد میکنند. مفهوم «استراتژی» که از علوم نظامی به ساير علوم از جمله علم توسعه اقتصادی وارد شده است، به معنای تعیین كلیترين كارهایی است كه بايد برای رسيدن به اهداف توسعه اقتصادی انجام شود.(موسوی جهرمی، 1388، ص121)
از حیث نظری، در دهههای 1950و1960و 1970و به منظـور افـزايش درآمـد سرانه كشورهای درحال توسعه و درنهايت دستيابی آنها به توسعه اقتصادی، دو دسته کلی از نظریات تحت عناوين «نظريه رشد متوازن» و «نظريه رشد نامتوازن» ارائه شد. (همان، ص 122) طرفداران نظريه رشد متوازن معتقدند كه برای رهايی اقتصاد جوامع درحال توسعه از ركود و فقر بايد تلاش همه جانبـهای در كليه بخشهای اقتصادی صورت گيرد و اين امر زمينه رشد سـاير بخـشهـا و افـزايش قدرت توليدی آنها را فراهم میآورد. در اين نظريه نقش بازار و وجود تقاضا برای كالاهـا از اهميـت زيادی برخوردار است زيرا انگيزه هر گونه سرمايهگذاری به ويژه در بخش خـصوصی، وجود بازار مناسب و تقاضای كافی برای محصولات توليدی است. (همان، ص 123)
پس از سپریشدن دهه1950 و پایین بودن نرخ رشد كشورهای درحال توسعه با وجود به کارگیری استراتژی رشد متوازن، زمينه برای مطرح شدن نظريه رشد نامتوازن مهيا گرديد. صاحبان این دیدگاه، معتقد بودند با توجه به مشكل كمبود سـرمايه كـشورهای درحـال توسـعه، توسـعه اقتـصادی مبتنـی بـر رشـد متـوازن كـه نيازمنـد سرمايهگذاریهای وسيع و در همه بخشهای اقتـصاد اسـت، بـه سـرانجام نمیرسـد. بهعلاوه، با اجرای همزمان سرمايهگذاریها و طرحهـای مختلـف مـشكل برنامـهريـزی بهوجود میآيد و ممكن است در اثر اشتباه در برنامهريزی و تخصيص نادرسـت منـابع، بسياری از منابع تلف شوند. از اينرو، میبايست سرمايههای موجود در دسـترس را بـه بخشها يا صنايعی اختصاص داد كه بتوانند نقش لوكوموتيو را برای ساير بخـشهـا يـا صنايع ايفا كنند. اقتصاددانانی چون «كيندل برگر[6]» ، «هيرشمن[7]» و «روسـتو[8]» ، از پيـروان نظريـه «رشد نامتوازن» هستند. (همان، ص131) این دو نظريه در شرايطی مطرح شدند كه قدرت در دست دولت بود و اغلب بر اين باور بودند كه توسعه تنها توسط دولت امكانپذير است. به همين دليل(تأكيد بر نقش دولت) از دهه 1980 به بعد، دو نظريه رشد متوازن و نامتوازن به چالش كشيده شد. (همان، ص 122)
اما از حیث عملی، گرچه ازجهت نظری،استراتژیهای نسبتاً واحدی برای توسعه كشورهای درحال توسعه ارائه شده است، ولی كشورهای مختلف جهان از دهـه 1950 به اين طرف با در نظر گرفتن چهار ويژگی اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سياسی، برنامه توسعه اقتصادی خود را تدوين كردند(همان، ص 136) و استراتژیهای عملی متعددی در این جهت طرح گردید که میتوان به این موارد اشاره نمود: استراتژی پولی، استراتژی اقتصاد باز، استراتژی صنعتی شدن، استراتژی انقلاب سبز، استراتژی سوسیالیستی توسعه، استراتژی متنوعسازی تولیدات صنعتی، استراتژی تعدیل ساختاری، استراتژیهای تجاری، استراتژیهای توسعه فناوری اطلاعات و ارتباطات، استراتژی مبتنی بر سرمایهگذاری خارجی. (همان، صص 152 تا 154)
اگر بخواهیم نظریات و افراد مهم و اساسیای که ذیل این نگرش پس از جنگ جهانی دوم نظریهپردازی کردهاند را نام ببریم، میتوان به الگوی رشد «هارود- دومار»، تئوری دوگانگی اقتصادی «آرتور لوئیس» و نگرشهای نئوکلاسیکی چون الگوی رشد «سولو» و علیتِ انباشتی «میردال» و در نهایت نظریه مراحل رشد اقتصادی «روستو[9]» اشاره نمود که به خاطر اهمیتِ دو مورد اخیر، در این یادداشت صرفا به آنها اکتفا میکنیم.
۲-۲. علیت انباشتی میردال
اقتصاد دانان نئوکلاسیک از وقتی که ناگزیر شدند فضا را ناهمگن بدانند، هرگز آرامش را احساس نکردند و استلزامات اصول تعادل برای توزیع فعالیت اقتصادی، اشتغال و درآمدها در فضا را هرگز خیلی روشن بازگو نکردند. در برابر این ایده که بازار آزاد همیشه تمایل به ایجاد و بقای تعادل دارد چالشهایی وجود داشته است، چالشهایی کاملا متمایز از چالشهایی که از اقتصاددانان نئو مارکسیست و اقتصاد سیاسی دانان رادیکال سرچشمه می گرفت. بنابراستدلال جدید، اصلا این طور نیست که بازار آزاد، مولّد نیروهایی است که هر زمان در بازار اختلال ایجاد شود آن را به حالت تعادل برمیگرداند، بلکه محتملتر این است که فرآیندی از علیت انباشتی پدید بیاورد که از تعادل دورترش سازد. از جمله اشخاصی که در پرداخت به این اشکال سهمی جدی ایفا نموده است، «گونارد میردال» است. اصلِ «علیت انباشتی و دوری» را خصوصا در مورد مسئله «نابرابریهای منطقهای» به کار میبرد. (بنجامین هیگینز، دونالد جی ساویه،1997، ص 114) «میردال» غالبا اظهار میکند که قطبی شدن شهرها و مناطق خاص، ریشه در تصادف تاریخی دارد: امکان شروع کار در جایی وجود داشت ولی در مکانهای دیگر ممکن نبود و فرآیند گسترش انباشتی آغاز شد.(همان، ص128) این اقتصاددان سوئدی، معتقد است نظريههای اقتصاد سنتی غرب (كلاسيكها و نئوكلاسيكهـا( لزوماً نمیتواند پايه مناسبی برای رشد و توسعه اقتصادی كشورهای درحال توسعه باشد. او عنوان میکند كه اين كشورها بايـد بـا توجـه بـه شـرايط و بنيادهـای اقتـصادی و اجتماعی خود و با تعديل نظريهها و الگوهای اقتصادی، از آنها بهرهمند شـوند. درايـن راستا معتقد بود كه نهادهای جوامع درحال توسعه به ميـزان زيـادی در توسـعه نيـافتگی نقش داشتند كه به منظور تسريع آهنگ توسعه میبايست تغيير يابند. به نظر «ميردال» در فرآيند توسعه اقتصادی دو نوع اثر بهوجود میآید كـه در جهت تضعيف يكديگر عمل میكنند. وی اين آثار را بـه نام «اثر بازدارنده» و «اثر انتشار» معرفی میكند. به عقيده وی «اثر بازدارنده» در كشورهای درحال توسعه نقش اصلی را بازی میکنـد،حال آنكه«اثر انتشار» بسيار كمرنگ و ضعيف میباشد. (موسوی جهرمی،1388، ص 105) طبق دیدگاه او گسترش یک منطقه ممکن است که اثرات خوشایند یا ناخوشایندی بر مناطق دیگر داشته باشد. (بنجامین هیگینز، دونالد جی ساویه،1997، ص 128)در بعضی مناطق ممکن است اثرات نامطلوب و اثرات اشاعه برای یک دوره یکدیگر را خنثی کنند که در این صورت به شکل «تعادل» ظاهر میشود. اما میردال اصرار میورزد که این تعادل نظریه نئوکلاسیکی نیست بلکه رکود است؛ این یک وضعیت باثبات نیست، هر تغییر در نیروهایی که درکارند میتواند یک فرآیند انباشتی صعودی یا نزولی را ایجاد کند.(همان،ص 129) «میردال» اعتقاد داشت که بازار آزاد در سطوح بالای توسعه بهتر از سطوح پایین آن کار می کند، یعنی شانس بیشتری وجود دارد اثرات اشاعه بر اثرات نامطلوب غلبه کنند. او همچنین معتقد بود که احتمال بیشتری وجود دارد که کشورهای پیشرفته تر دولت رفاه موثرتری پدید بیاورند، از جمله اقداماتی برای کاهش نابرابری های منطقهای و از این رو حرکت انباشتی صعودی. (همان،ص130)
با چنین دیدگاه هایی، نباید تعجب کرد که «میردال» با نظریه پردازان وابستگی، موافق بود که تجارت بین الملل و سرمایه گذاری خارجی می توانند آثار نامطلوب در کشورهای فقیر به همراه داشته باشند، درست همان طور که تجارت منطقهای و سرمایهگذاری بین مناطق میتوانند اثرات نامطلوبی روی مناطق فقیر داشته باشند.(همان، ص131)
۳-۲. نظریه مراحل رشد اقتصادیِ «والت ویتمن رستو»
«روستو»، تاریخنگاری آمریكایی و یكی از نخستین و بانفوذترین پیشگامان مكتب تكاملگرایی است. او فرایند توسعه و رشد اقتصادی را به صورت یك سری گامها و یا مراحلی توصیف میكند كه كلیه كشورها باید آنها را به ترتیب پشت سر گذارند تا درنهایت به درجه توسعهیافتگی برسند. او با الگوگیری از جامعه آن زمان انگلستان و ترتیبی كه این كشور در مراحل پیشرفته و انقلاب صنعتی خود طی نموده، مراحل پنجگانه زیر را ارایه مینماید: مرحله ابتدایی (جامعه سنتی)/ مرحله ماقبل خیز اقتصادی/ مرحله خیز اقتصادی/ مرحله بلوغ اقتصادی / مرحله تولید و مصرف انبوه.[10](طهماسبی، 1397، ص 39) او در سال ۱۹۶۰ با پردازش نظریه خود بر گذار اجتنابناپذیر از مرحله سنتی به مرحله بهشت برین «مصرف انبوه» که نماد آن آمریکاست، تاکید کرد.
کتاب روستو باعنوان دقیق «مراحل رشد اقتصادی: مانیفست غیر کمونیستی» حاوی دو پیام است: اول اینکه، با اقتباس از مارکس و همینطور اقتصاددانانی مانند «فردریک لیست»، تحولات اقتصادی و توسعهای را با رویکردی تاریخی به مراحل مختلفی تقسیمبندی میکند و نشان میدهد که غایت و فرجام تاریخ نه سوسیالیسم بلکه نظام سرمایهداری است که توانایی بیشتری در تامین رفاه و نیازهای مصرفی آدمی دارد؛ عوامل موثر بر گذار از مرحله «سنتی» (مرحلهای که تابعِ تولید در آن محدود است و تولید در سطح معیشتی است) به مراحل «پیش از خیز» (مرحلهای که جامعه یا بر اثر تحولات خارج از مرزها یا ظهور کارآفرینان دچار تغییر و تحول میشود و زمینه برای پیشرفت فنی بر اثر شکلگیری نگرشهای جدید فراهم میشود)، «خیز اقتصادی» (مرحلهای که انباشت سرمایه در سطحی مناسب صورت میگیرد و زمینه برای صنعتی شدن اقتصاد فراهم میشود)، «بلوغ» (مرحلهای که سهم انباشت سرمایه از تولید ناخالص داخلی افزایش قابل توجهی پیدا میکند و اقتصاد کاملا صنعتی و به لحاظ فناورانه پیشرفته میشود) و «مصرف انبوه» (اقتصاد خدماتی محور مبتنی بر مصرف و رفاه بالا در پرتو تحولات فناورانه در بخش صنعت) را، نه در دیالکتیک درونی جوامع و تضادها و مبارزههای طبقاتی (به تعبیر مارکس) یا نبرد خدایگان و بنده (به تعبیر هگل)، بلکه در خلاقیتهای کارآفرینان منفرد، مجموعه عوامل سیاسی و اجتماعی که خود تحت تاثیر تحولات خارج از مرزها و دیگر اقتصادها است، و دخالتهای دولت در اقتصاد (با نگاهی کینزی) جست و جو میکند.
از نظر سیاست توسعهای، نظریه روستو حاوی نکاتی است که به دو نکته اشاره میگردد:
اول اینکه، به مدیریت تقاضای مؤثر کینزی و اساسا نقش دولت در پیشبرد تحولات توسعهای اعتقاد دارد؛ این نقش به ویژه در شناسایی «صنایع پیشرو» و حمایت از آنها حائز اهمیت است. از نظر روستو، صنعت نساجی در بریتانیای کبیر صنعتی پیشرو بود که موجب شکلگیری صنایع ماشینابزار تولیدکننده ماشینهای نساجی و صنایع نورد و غیره شد. درآمریکا، صنعت راهآهن صنعتی پیشرو بود که موجب شکلگیری صنایع ذوب فولاد و نورد و اتومبیلسازی و غیره شد. بنابراین، بسته به موقعیت تاریخی اقتصادها، صنایع پیشرو میتواند تغییر پیدا کند. مهم این است که آنها به درستی شناسایی و مورد حمایت قرار گیرند.
دوم اینکه، وی را میتوان مانند آلبرت هیرشمن یکی از نظریهپردازان اولیه و پیشرو «رشد نامتوازن» اقتصادی نام برد. از نظر روستو، تجربه تاریخی بریتانیای کبیر و آمریکا و آلمان و دیگر اقتصادهای صنعتی دال بر این است که فرآیند صنعتی شدن به صورت نامتوازن بوده است؛ یعنی در ابتدا صنایع پیشرو اولیه تاسیس شده و سپس رشته فعالیتهای مرتبط با آنها در مراحل بعدی احداث شده است. (دینی ترکمانی، 1390)
۳. مکتب نوسازی
یکی از موسسات فعال در زمینه مطالعات دولتها و مواضع توسعه در جهان سوم، «کمیته شورای تحقیقات اجتماعی» به سرپرستی «گابریل آلموند» بود که مکتب مسلطی را در مطالعات توسعه پایهریزی کرد که آن را «مکتب نوسازی» مینامند. اصطلاحِ «نوسازی» در طول دهههای 1950 و 1960، پارادایم غالب در مطالعات توسعه در بسیاری از پژوهشها، به ویژه در ایالات متحده آمریکا، درباره کشورهای موسوم به جهان سوم بود.
نظریه پردازان «مکتب نوسازی» جوامع را به دو دستهی سنتی و مدرن تقسیم کردند و معتقد بودند همهی جوامع سنتی، به طور اجتنابناپذیر حرکت تکاملی خود را به سمت جامعهی مدرن طی میکنند که نقطهی اوج آن کشورهای غربی است. به این معنا که یک خط واحد پیشرفت تاریخی وجود دارد که ضرورتا در همه جوامع تکرار خواهد شد. به نظر آنان جامعهی مدرن به تدریج با زوال جوامع سنتی بر آنها حاکم خواهد شد.
نظریهپردازان مکتب نوسازی تحول در ارزشها، باورها و فرهنگ جامعهی سنتی را مقدمه تحول جامعه سنتی در نظر میگرفت. مکتب نوسازی برای توضیح نوسازی کشورهای جهان سوم از دو نظریه «تکاملگرایی» و «کارکردگرایی» بهره گرفت. (رنجکش،کشاورز،اصغری ثانی، 1392، صص 351 تا 354)
پاراديم نوسازی عمری كوتاه ولی تآثيرگذار داشت؛ به مدت يك دهه بر علوم اجتماعی غرب سيطره داشت و در جهان سوم طرفداران مشخصی در محافل خاص پيدا كرد. در خلال اواخر دهه 1950 و اواسط دهه 1960به اوج شكوفايی خود رسيد و پس از آن به تدريج جاذبه خود را از دست داد. در خلال دو دهه 1960و 1970 با در هم آميختن حلقه ها و جريان هاي ناسيوناليسم جهان سومی و ماركسيسم، گرايشهای انتقادی و راديكال عليه نظريه نوسازی و توسعه سر برآورد و ضربه های قاطع و كوبندهای به پيكر پاراديم نوسازی وارد آوردند. (شیرزادی، نوذری، 1388، ص296)
۴. مکتب وابستگی
در فاصلهی دهههای 1960 و 1970 نظریهپردازان مکتب وابستگی نقطهنظرها و دیدگاههای نظریهپردازان مکتب نوسازی را که بیشتر بر موانع درونی توسعه تأکید میورزیدند، مورد انتقاد قرار دادند. توجه این عده به ویژه بر شکستهای پی در پی اقتصادی کشورهای آمریکای لاتین متمرکز بود. «مکتب وابستگی» ابتدا در آمریکای لاتین و در واکنش به شکست برنامه «کمیسیون اقتصادی سازمان ملل برای آمریکای لاتین» در اوایل دهه 1960 پدید آمد. مکتب وابستگی از تقارن دو گرایش فکری عمده به وجود آمد: یکی سنت مارکسیستی و دیگری بحث ساختارگرایی آمریکای لاتین در زمینه توسعه. (رنجکش،کشاورز،اصغری ثانی، 1392،صص 355 و 356) نظریه وابستگی هم مانند نظریات دیگر، درباره توسعه نیافتگی به طور اعم و فقر و نابرابریها میان گروههای اجتماعی است. این نظریه برای تبیین تفاوت میان ملتها بیشتر به کار رفته است تا برای شکافهای منطقهای، اما، مثل بقیه نظریهها، دامنهاش تا تبیین نابرابریهای منطقهای نیز گسترش یافته است.(بنجامین هیگینز، دونالد جی ساویه،1997، ص 191) از جمله توسعهشناسان معروف اين ديدگاه میتوان به « پل باران[11]» ، «آندره گوندر فرانك[12]» اشاره کرد. (لطیفی، 1388، ص 80) نظريه «وابستگی» به عنوان واكنشی در برابر تفسيرهای دوآليستی (دوگانه گرا) درباره علل عقب ماندگی که از دل «نظريه نوسازی» ريشه میگيرد و عموما بين دو نوع جامعه و اقتصادِ مدرن، پيشرو و مترقی و جامعه و اقتصاد سنتي، عقب مانده و ماقبل سرمايه داري تمایز قائل میشود، سربرآورد. این نظریه، برخلاف پارادايم «نوسازی»، خصلتهای توسعه يافتگی و توسعه نيافتگی را موقعيتهای كاركردی در درون اقتصاد جهانی میداند نه مراحلی در راستای نردبان ترقی و تكامل. (نوذری،شیرزادی، 1388، صص 298 و 299) نظریه «وابستگی» در ناب ترین شکل خودش، نشان می دهد که تداوم توسعه نیافتگی و فقر در کشورهای توسعه یافته و مناطق عقب مانده نه نتیجه شکست سرمایه داری بین المللی بلکه نتیجه موفقیتش در پایین نگه داشتن دستمزدها و درآمدهای دهقانان(یا کشاورزان خرده پا)، برای بالا نگه داشتن سودها است (افزایش درآمد کشاورزان خرده پا یا دهقانان سبب میشود که دستمزد کارگران صنعتی بالا رود، چون کشاورزان و دهقانان فقیر «ارتش ذخیره» نیروی کار ارزان هستند که سرمایه داران برای توسعه صنعت میتوانند از آنها کمک بگیرند). این نظریه هم برای کشورهای در حال توسعه به طور اعم و هم برای مناطق نسبتا فقیر کشورهای صنعتی به کار گرفته شده است.(بنجامین هیگینز، دونالد جی ساویه،1997، ص 191 و 192)
دیدگاه وابستگی از دهه 1970 آماج انتقادها واقع شده است. نظریهپردازان نوسازی، به دیدگاه وابستگی به منزله بخش تبلیغاتی ایدئولوژی انقلابی مارکسیسم حمله میکنند. انتقاد دیگر، میزان بالای انتزاعی بودن این دیدگاه است و این که این مکتب همه مناطق پیرامونی را یکسان قلمداد میکند. از طرف دیگر، رهیافت وابستگی نقش منازعات داخلی و مقاومتهای درونی را نادیده گرفته و در مورد قدرت نیروهای خارجی اغراق کرده است. از طرف دیگر منتقدان بر این باورند که وابستگی و توسعه میتوانند با یکدیگر همزیستی کنند و وابستگی لزوما به توسعه نیافتگی منجر نمیشود. ( رنجکش،کشاورز،اصغری ثانی، 1392، 357 ) عواملی نظیر فروپاشی نظام دوقطبی، پایان جنگ سرد و به موازات آن از رونق افتادن رویکردهای مارکسیستی به توسعه، تنزل جایگاه مکتب «وابستگی» را به دنبال داشت. (همان،ص 358)
۵. توسعه انسانی
صاحبنظرانی که در دهههای 1950 و 1960 توسعه را مترادف با رشد تولیدِ ناخالص مالی میدانستند، در اوایل دهه 1970 مفهومِ توسعه را مورد تجدید نظر قرار دادند و پیشنهاد کردند که برای سنجش میزان توسعه جوامع باید از شاخصهای دیگری استفاده شود. در این میان محور قرار دادن انسان در برنامههای توسعه و تأمین نیازهای اساسی او مورد توجه قرار گرفت. به این سان، اصطلاحی به نام «توسعه انسانی» وارد ادبیات و مباحث توسعه گردید. تفسیری که از اصطلاح توسعه انسانی میشود این است که در برنامههای توسعه باید موجبات رشد قابلیتها و تواناییهای انسان مورد توجه قرار گیرد تا زندگی انسان سرشار از خلاقیت و رضایت شود. ضمنا برای سنجش میزان توسعه انسانی از شاخصهایی مانند افزایش طول عمر، برخورداری از سلامت کامل، دستیابی به دانش و آگاهی، داشتن درآمد کافی برای تأمین نیازهایی مانند خوراک،پوشاک و مسکن استفاده میشود. بهبود شاخص توسعه انسانی حکایت از بهبود در وضعیت اقتصادی و معیشتی، ارتقای سطح بهداشت، آموزش و سواد و دسترسی به خدمات اجتماعی در یک جامعه دارد. (پور جعفر، محسن نیستانی، ص345 و 346)
۶. توسعه پایدار
دیدگاههای مربوط به توسعه پایدار[13]، به دنبال اوجگیری نگرانیهای مربوط به فعالیتهای مخرب انسان در سطح كره زمین و تخریب محیط زیست طبیعی و همچنین، مشكلات و معضلات اجتماعات انسانی مطرح شد. این نظریه، روند توسعه فعلی جهان را مورد انتقاد قرار داده و به برخی از مشكلات اساسی آن اشاره میكند: مشكلات اقتصادی ناشی از اتكای یكجانبه بر روابط پولی و رشد تكبعدی و غیر پایدار، مشكلات اجتماعی ناشی از تبدیل شدن انسان به ابزار اقتصادی و برنامهریزی برای تولید اقتصادی و نه بر اساس نیازهای انسانی، مشكلات فرهنگی ناشی از روحیه فردگرایی و مصرفزدگی، مسخ فرهنگی و تنزل هویت انسانی، مشكلات زیست محیطی ناشی از بیتوجهی به اكوسیستم و مصرف بیرویه منابع طبیعی بدون در نظر گرفتن قدرت جایگزینی و بازتولیدی آنها.
تنگناهای موجود در مسیر توسعه با نقض دیدگاههای كلاسیك، نقطه نظرات جدیدی را در ارتباط با بوم مداری[14] و در نظر گرفتن قابلیتها و ظرفیتها بر اساس بینش سیستمی و توجه به پایداری توسعه مطرح نمود كه مستلزم توجه به محورهای زیر به عنوان راهبرد توسعه پایدار است: به حداقل رساندن مصرف منابع طبیعی تجدید ناپذیر، اعمال كنترل و محدودیت در مصرف منابع تجدید پذیر و حداكثر در حد توان بازتولید آنها، كنترل آلایندهها و ضایعات در حد ظرفیت جذب محیط، رفع نیازهای اساسی و حیاتی انسان و اجتماع، مراقبت و حفاظت از نظامهای حامی حیات(طهماسبی، 1397،صص50 و 51)
منابع
اصغری ثانی، حسین؛ کشاورز، حمیدرضا؛ رنجکش، محمدجواد. (1392)، نظریههای توسعه در آمریکای لاتین پس از جنگ سرد. فصلنامه مطالعات جهان، دوره 3،شماره 2.
پور جعفر، فرشته؛نیستانی،محسن. مجموعه مطالعات هفتاد سال برنامهریزی توسعه در ایران، مرور مفاهیم توسعه، ابعاد، شاخصها و نظریات توسعهای و نقش برنامهریزی در دستیابی به توسعه پایدار. ویرایش مقدماتی. [بی جا : بی نام ].
شیرزادی، رضا؛ نوذری، حسین. (1388)، تأملی در روند پارادیم نوسازی و مطالعات توسعه, نظریه وابستگی و پدیده جهانی شدن (نقد و بررسی) . فصلنامه علوم سیاسی، شماره 8. https://www.sid.ir/fa/journal/ViewPaper.aspx?id=125642
طهماسبی،شهرام.(1397). سازمان فضایی شهر و منطقه.تهران:سازمان برنامه و بودجه کشور، مرکز اسناد، مدارك و انتشارات.
کفشگر جلودار،حسین.(1393)، الگوهای رشد اقتصادی. pajoohe.ir
لطیفی، غلامرضا. (1388)، دیدگاههایی از توسعه. فصلنامه کتاب ماه علوم اجتماعی، شماره 20.
موسوی جهرمی، یگانه.( 1388). توسعه اقتصادی و برنامهریزی. [بی جا : بی نام ].
هیگینز، بنجامین؛جیساویه، دونالد.(1997). نظریههای توسعه منطقهای.(ترجمه فاطمه بزازان). تهران:نشر نی.
[1] Robert Solow
[2] Sismon Kuznets
[3] Moses Abramovitz
[4] Hollis Burnley Chenery
[5] Edward Fulton Denison
[6] Charles P. Kindleberger
[7] Albert Otto Hirschmann
[8] Walt Whitman Rostow
[9] Walt Whitman Rostow
[10] توسعه دهه 1340 شمسی در ایران، تحت تأثیر ایده «روستو» انجام گرفته است و از این جهت نیز پرداخت به این نظریه اهمیت بیشتری دارد.
[11] Paul Baran
[12] Andre Gunder Frank
دیدگاهتان را بنویسید