مجموعه گفتگوهای «ایران آینده» پانزده مصاحبه علمی با اساتیدی از رشتههای مختلف علوم انسانی در زمینه پیشرفت اسلامی ـ ایرانی است. این گفتگوها در قالب کتابی با عنوان «ایران آینده» از سوی انتشارات عصر در دست انتشار است. بخشی از این گفتگوها که اکنون به آن میپردازیم، به «تحلیل روند توسعه در عصر پهلوی و علل وقوع انقلاب اسلامی» اختصاص دارد. در این بخش، به نکاتی که دکتر خسرو نورمحمدی در این زمینه مطرح کردند، اشاره میشود.
سوال بسیار مهم که در این گفتگو به آن پرداخته شده، این است که چرا ایران عصر پهلوی که از کشورهای پیشرو در عرصهی برنامهریزی توسعه و تاسیس نهادهای توسعه بود و حتی به بیان برخی از اندیشمندان عصر طلایی اقتصاد را در دههی چهل شمسی گذراند، در مسیر توسعه به سرعت دچار شکست شد و به کلی رژیم سیاسیاش تغییر کرد؟
به اعتقاد دکتر خسرو نورمحمدی ما برای تحلیل این ماجرا باید در چارچوب جایگاه نظامهای شاهنشاهی در فرآیند توسعه تدقیق کنیم تا پاسخی مناسب به دست آوریم. بر اساس دیدگاه ایشان ما دو نوع جامعه داریم: جوامع سنتی و جوامع مدرن(صنعتی و توسعهیافته)؛ در جوامع سنتی ریشه هر تصمیمی یا در «فرمان» است یا در «سنت». اما در جوامع صنعتی و توسعهیافته دو عامل «علم» و «عقل و اراده انسانی» بر تصمیمگیریها حاکماند. توسعه نیز تعاریف متعددی دارد اما آن تعریف اساسی آن عبارت است از:« فرایندی که زیرساختها و نهادهای یک جامعه سنّتی را به جامعه جدید تبدیل میکند.» بنابراین مقدمات، میتوان گفت از لحاظ تئوری نظام شاهنشاهی، که مبتنی بر فرمان بود، اصلاً با توسعه و برنامههای آن نمیتوانست دوام بیاورد؛ چرا که پایه این دو جامعه با یکدیگر به کلی متفاوت است. اما از دیگر دلایل سقوط نظام شاهنشاهی در ایران این بود که نظام شاهنشاهی با کودتا سرکار آمد و برای این که دوام پیدا کند سراغ حذف رقبایی مثل روحانیون و برخی متخصصان و همچنین برنامهریزی رفت. واقعاً برنامهریزی در کشور ما هر چند تحت تاثیر عوامل و شرایط خارجی بود ولی در ابتدا از منشا داخلی و تحت تاثیر افرادی چون ابتهاج شروع شد. دوره اول و دوم که برنامهها را خودمان نوشتیم، اصول علمی و برنامهریزی در کار نبود، اما در برنامههای سوم و چهارم توسعه، هارواردیها به ایران آمدند و برنامهای با اصول علمی و تکنیکی نوشتند، که رشد اقتصادی زیادی به بار آورد و ما را تبدیل به یکی از الگوهای جهان کرد.
اتفاق مهم دیگر این بود که کشور ما دور کمربند امنیتی غرب برای شوروی بود و شوروی هم مطلوب خیلی از کشورهای جهان بود. لذا آمریکاییها که از ابتدای دههی چهل شمسی، بر اساس تئوری روستو پدیدهها و تغییرات اجتماعی را تفسیر میکردند، سعی داشتند ایران را غنی نگه دارند، تا انقلابی در آن صورت نپذیرد. اما کمکم آمریکاییها فهمیدند، شوروی آن اهمیت سابق را در جهان ندارد و شروع به مصالحه با او کردند. لذا اهمیت ایران کم شد و دیگر به توسعه نظام شاهنشاهی نپرداختند، بلکه ایران را تبدیل به ژاندارم و قدرت نظامی منطقه کردند. چند سال بعد نیز درآمدهای نفتی افزایش یافت و دخالت شاه در برنامههای توسعه افزایش یافت و او بودجه نظامی را به شدت بالا برد. به طور کلّی روند توسعه در عصر پهلوی، در سطح تکنیکی باقی ماند و مشارکت مردم در این فرآیند نهادینه نشد و به همین دلیل اعتراضات مردمی شکل گرفت.
دکتر نورمحمدی علت انقلاب را سه توهم بزرگ میداند. از نظر ایشان بحرانهایی تا نزدیک انقلاب شکل گرفت؛ اما انقلاب شوک بزرگی وارد کرد. او بر این باور است که ما «توهم ثروت» و «توهم قدرت» داشتیم؛ پیروزی بدون تئوری و سریع انقلاب هم ما را دچار «توهم اهمیت» کرد! تا چند وقت قبل از روز بیست و دوم بهمن، خیلیها معتقد بودند که اصلاً سقوط شاهنشاهی و پیروزی انقلاب امکانپذیر نیست. اما در عمل میبینیم، چون قدرت متمرکز میشود، ظرفیت کل جامعه متناسب با نگرش شاه و اطرافیان میشود و علم خیلی پا نمیگیرد، نظام شاهنشاهی در سال 57 توسط مردم حذف میشود.
دیدگاهتان را بنویسید