ایدهای در میانهی طرح ترقی و تنزّل تمدنی
نگاهی به نظریه هویتی دکتر علی شریعتی
سخن گفتن پیرامون چیستی هویت جمعی ما ایرانیان امروزه به یکی از دالهای محوری گفتمانهای مختلف فکری تبدیل شده است. طی چند دهه گذشته شاید کمتر اندیشمندی را بتوان یافت که در حوزه مسائل اجتماعی، توسعه، پیشرفت و … تأملات و یا طرح اصلاحی داشته، اما به مقوله هویت توجه ننموده باشد. در ادامه تلاش داریم تا ایده دکتر علی شریعتی از هویت جمعی ما ایرانیان را طرح کرده و به بحث بگذاریم.
بسترهای فکری و اجتماعی نظریه هویتی دکتر شریعتی
تفکر در خلأ شکل نمیگیرد و اندیشمند بریده از زمانه و عصر خود اقدام به تولید ایده نمیکند. هر متفکری در پاسخ به سوالات و مسائل زمانه خود اقدام به طرح پرسش و پاسخ نموده و از همین رو برای فهم بهتر طرح وی، لازم است تا پیرامون مسائل، مختصات و اختصاصات زندگی و زمانه او به بحث نشست تا از گذر آن مشخص شود که کدام ایدهیِ وی به کدام مسئلهی زمانه خویش پاسخ داده است.
از همین رو پیش از ورود به طرح نظری دکتر شریعتی از مسئله هویت جمعی، لازم است تا در خصوص مسائل و مختصات زمانهی او در کنار بسترهای فکری وی نکاتی را بیان داریم.
توسعه و پیشرفت را به معنایی میتوان مهمترین مسئلهی جامعه ایرانی در طی دو قرن گذشته دانست. درک نظری از این مسئله به لحاظ تاریخی از زمانه شکست کشور ما از روسیه شکل میگیرد. اتفاقی که در زمانهی جنگ ایران و روسیه رخ میدهد یک نقطه عطف تاریخی به شمار میرود. کشور ما در طی قرون متمادی فراز و فرودهای مختلفی را پیموده و شکستهای گوناگونی را تجربه کرده است، اما شکست ایران از روسیه از جهاتی دارای تفاوت ماهوی با شکستهای پیشین بوده و لذا میتوان این شکست و پرسش بعدی عباس میرزا که سوالمندانه علت پیشرفت اروپا را از ژنرال فرانسوی میپرسد، یک نقطه عطف تاریخی به حساب آورد. اتفاقی که در این شکست رخ میدهد به چالش کشیده شدن طرح جهانشمولی فکر ایرانی در مواجهه با عنصر بیگانه است. فکر جهان شمول دارای مختصات مهمّی به قرار زیر است:
۱. نخست آنکه فکر جهانشمول طرحی برای عالم و آدم دارد. این فکر نسبتی میان تمام اقوام و فرهنگهای دیگر با فکر خود لحاظ میکند. از همین رو متوقف در یک منطقه و فرهنگ باقی نمانده و به دنبال برقراری نسبتی میان تمام فرهنگها با خود است.
۲. ویژگی دوم فکر جهانشمول، آیندهنگری و تعین و تکلیف برای آینده است. فکر جهانشمول تنها عهدهدار تعیین نسبتها در جهان موجود نیست، بلکه برای آینده نیز لازم است تا طرحی داشته باشد.
۳. ویژگی دیگر فکر جهانشمول پاسخگویی است. فکر جهانشمول باید به مسائل و مشکلات زمانهی خود پاسخ دهد. اتوپیای ترسیمی این فکر نخست باید جذابیت داشته و در ثانی راهکاری برای دستیابی به آن و حل مسائل جهان فعلی ترسیم کند.
با توجه به مسائل پیشگفته، آغاز بحران یک فکر جهانشمول هنگامی است که نتواند مسائل و مشکلات جامعه خویش را درمان نماید و در مرتبه بعد طرح آرمانی خود از آینده را فاقد جذابیت بیابد. در چنین مواردی فکر جهانشمول با چالش مواجه شده و اگر فکری به حال خویش نکند با طرح دیگری جانشین میشود.
ادعای جهانشمولی تا پیش از ظهور غرب جدید، تنها تعلّق به ادیان داشته و هیچ آیین بشری داعیه جهانشمولی و درنوردیدن مرز فرهنگها را نداشته است. این تنها ادیان بودهاند که داعیهی درنوردیدن فرهنگها و مرزها را داشته و برای حیطهی کاری خود هیچ قلمرویی معین نمینمودند. با این حساب باید گفت که فکر جهانشمول مسیحیت در قرون وسطا با چالش مواجه شد و در رنسانس شکسته شده و فکر تجدّد جانشین آن گشت. فکر جهانشمولی مسیحیت نتوانست از عهدهی حل مسائل زمانهی خویش برآید، بیماریهای واگیر را درمان کرده، امنیت و اقتصاد و دیگر لوازم زندگی را تأمین نموده و در نتیجه، ما شاهد آن هستیم که در قرن ۱۴ و ۱۵ اتوپیانویسی در اروپا به شدت رایج میشود تا آنکه جهان اجتماعی مسیحیت با جهان تجدّد جانشین شده و برای نخستین بار شاهد بروز یک فکر جهانشمول بشری هستیم که مدعی درنوردیدن مرزها بوده و قلمرو کار خود را به یک فرهنگ و بوم منحصر نمیداند. با این اوصاف، این فکر که در قرون بعدی از مرزهای فرهنگی خود عبور کرده و با دیگر کشورها مواجه شده بود، در ماجرای جنگ میان ایران و روسیه، توانست چالشی جدی برای فکر جهانشمول ایرانی ایجاد نماید. ایرانیان در طول تاریخ شکستهای مختلفی را تجربه نمودهاند، اما هیچگاه در فکر جهانشمول خود شک نکرده بودند، از همین رو مجدّد مسیر ترقّی را پیموده و به جایگاه اصلی و حقیقی خویش بازگشت کرده بودند.
برای درک بهتر این سخن لازم است تا به جایگاه شاه در اندیشه و فکر ما ایرانیان توجه شود. این متن قائم مقام فراهانی به نظر در این خصوص گویا است آن جا که میگوید:
« عمرها سودای این خیال نقش زمانه بود تا تیر مراد بر نشانه آمد و حکمت الهی اقتضا کرد که بار دیگر ابر فیض و احسان از بحر فضل بیچون مایهور شود و باران رحمت عام بر مزارع ارواح و اجسام بارد، پس زینتی شریف که در عهد ازل بر وجه اجل، از ماء معین رحمت بر دست و بنان قدرت تخمیر یافته بود و انوار جمالش بر عرش برین تافته وز صغع خلوت قدس به صدر محفل انس درآورده، مشکات پرتو دانش کردند و مرآت و صفات شاهد قدس که از دیده غیر در پرده غیب بود عشوهای خودنمایی کرد، نور رحمان از عرش یزدان بتابید، رحمت محمود ظاهر و معلوم گشت و شهریار زمین و زمان مرزبان دنیا و دین، آیه لطف خدا، مایه جود، آیه فتح و علی، فتحعلیشاه قاجار که عدل مصور است و عقل منور و روح مجرد بر دم خاک پانهاد، بخت تاج و تخت بیفراخت و صدر جاه بیاراست، مزاج زمانه تغییر کرد، ملک و ملت از دست غیر درآمد… مطلع قدر را بدر تمام است، صاحب عصر را نایب عام است، نیابت ایام کند و حراست آنام نماید، خنک گردون را راه سازد و توسن دهر را لگام آید».
شاه ایرانی در حقیقت چنین شاهی است! شاهی که زمام عالم به دست اوست، در جنگ بین ایران و روسیه این تصویر از چنین شاهی است که در حال صدمه دیدن است، این فکر جهانشمول ایرانی و شیعی است که ـ حداقل در نزد برخی گروهها ـ دچار چالش میشود.
در این صورت راه برونرفت از این چالش و حل مشکل فکر جهانشمول ایرانی چیست؟
دو راه را میتوان به نحو کلی ترسیم نمود، نخست رفتن به سمت جانشینی این فکر جهانشمول با فکری دیگر و دوم رفتن به سمت بازخوانی، بازیابی و اصلاح این فکر. مسیر نخست مسیری است که توسط جریان روشنفکری ابتدایی پیگری شد. این جریان به منظور جانشینی فکر جهانشمول ایرانی، به سراغ فکر جهانشمول تجدّد رفته که ندای دعوت خود را در عالم گسترانده بود، این ندای جدید برخواسته، همان ندای فکر تجدّد است که میتوانست جانشین فکر ایرانی شود. از همین رو میتوان طرح بحث ترقّی و توسعه را مهمترین پروژه دو قرن گذشتهی جامعه ایرانی دانست. ترقّی و توسعه به معنای گذار از وضعیت منحط و یا به بیان دیگر وضعیت پر چالشی است که جامعه ایرانی بدان گرفتار شده است.
اما طرح دوم یعنی اصلاح و بازیابی فکر جهانشمول ایرانی مسیری است که روشنفکری دینی در قرن بعد (قرن ۱۳) و با تفاوتهایی روحانیت تشیع پیمود.
اما در خصوص ربط این ترسیم فضای کلی با طرح بحث هویت لازم است تا نکاتی ذکر گردد. پیشرفت متشکّل از دو واژهی «پیش» و «رفت» است. شما برای ترسیم فضای آینده خود نمیتوانید بریده از گذشته خود به تأمل بنشینید. هیچ جامعهای نمیتواند بریده از سنت و تاریخ خود به یکباره مسیر دیگری را ترسیم کند، لذا ترسیم فضای پیش رو و ساخت آن به طور قطع نیازمند بازخوانی و فهم سنت و چیستی گذشتهی شماست. این همان وجه پیوند عمیق میان طرح بحث هویت جمعی با مقوله پیشرفت است. مسئله پیشرفت در حقیقت موضوعی است که پرسش از مدام ایران به تمامه، جایگاه و اهمیت خود را در آن بازیابی میکند. شما برای ساخت آینده، باید نخست بدانید که چه بودهاید و چه هستید تا بعد، از گذر آن بتوانید مشخص کنید که چه میخواهید باشید.
برای تکمیل این بحث لازم است تا دو طرح مختلف از تاریخ و هویت تاریخی مبتنی بر مباحث توسعه و پیشرفت از یکدیگر تفکیک گردد. در پاسخ به پرسش «مهمترین مسئله ایران چیست؟» میتوان به دو طرح نظری اشاره نمود:
۱. عقبماندگی و انحطاط: این طرح بحث و نحو فهم از مسائل جامعه ایرانی در دل خود اصول موضوعهای را به گونهی نهفته داراست. از جمله آنکه در این طرح بحث، تاریخ تجدّد تاریخ عالَم در نظر گرفته شده و بر اساس مقایسه خود با این تاریخ است که حکم به عقب ماندگی صادر میشود. در حقیقت، در این طرح، بحث که از ناحیهی روشنفکری سکولار جامعه ما شکل گرفت و بعدها با ادبیات شرشناسی پیوند ایجاد کرده و به منظور تئوریزه کردن طرحهای توسعهی غربی و بریدن شرق از ریشههای تاریخی خود و الصاق آن به تاریخ غرب به کار بسته شد، تاریخ چند قرن گذشته ما تنها تاریخ ناکامیها و انحطاطهاست و لذا پیوستن به تاریخ تجدّد تنها راه ممکن برای عبور از وضعیت انحطاط در جامعه ایرانی است.
۲. گذشته از طرح نظری فوق میتوان به طرح دیگری نیز اشاره کرد که در آن طرح ترقی و تنزّل در حقیقت به دنبال مقایسه خود با أمری خارج از خویشتن و بیگانه نیست، بلکه ملاک ترقی و تنزّل و به عبارت دیگر ملاک پیشرفت و توسعه را در مقایسه با خویشتن حقیقی خود میجوید، نه جایی از خارج از خود. بنابراین در پاسخ پرسش فوق مهمترین مسئله ایران معاصر تنزّل از خویشتن حقیقی و شیوه بازگشت به آن میشود.
با این اوصاف و تفاسیر، اکنون میتوان به طور دقیقتری به طرح دکتر شریعتی پیرامون هویت جمعی ما ایرانیان پرداخت، چراکه در دل این بحث روشن میشود که اوّلاً دکتر شریعتی طرح بحث خویش از هویت تاریخی جمعی ما ایرانیان را در دل رویکرد ترقی و تنزّل طرح نموده و نه طرح عقبماندگی و انحطاط و ثانیاً روشن میشود که وی در خصوص مباحث توسعه و ترقی در دل گفتمانی زیست میکند که به دنبال احیای فکر جهانشمول خود بوده و نه جانشینی آن، لذا مسئلهی بازخوانی تاریخ گذشته و چیستی جامعهی ایرانی ضرورت مییابد. اما گذشته از این طرح، بحث کلی از زندگی و زمانهی دکتر شریعتی و مسائلی که ایشان در صدد پاسخگویی به آن بودهاند اکنون به طور دقیقتر به نظریهی ایران در اندیشههای دکتر شریعتی میپردازیم.
هویت ایرانی در پرتو ایدهی بازگشت
یکی از جدیترین آثاری که میتواند شیوهی نگاه و ایدهی دکتر شریعتی پیرامون چیستی ایران را برای ما شرح دهد، کتاب «بازشناسی هویت ایرانی ـ اسلامی» است. دکتر شریعتی در این کتاب ایده بازگشت به خویشتن خود را به نحو تفصیلی بیان داشته و توضیح میدهد. طبیعتاً اولین پرسشی که دکتر شریعتی متکفّل پاسخ به آن میشود، چیستی خویشتن است تا در پرتو آن بتوان تصویر واضحتری از طرح بازگشت ارائه داد. ایشان در شرح چیستی خویشتن، مراد خود را اینگونه شرح میکنند:
«هنگامی که از بازگشت به ریشههای خود سخن میگوییم، در واقع از بازگشت به ریشههای فرهنگی خود حرف میزنیم… ممکن است بعضی از شما به این نتیجه برسید که ما ایرانیان باید به ریشههای نژادی خود بازگردیم، من این نتیجهگیری را به طور قاطع رد میکنم. من با نژادپرستی، فاشیسم و بازگشتهای ارتجاعی مخالفم. نکته مهمتر آنکه تمدن اسلامی همچون قیچی عمل کرده و ما را از گذشتهی پیش از اسلام خود کاملا بریده است… نتیجه آنکه برای ما بازگشت به ریشههایمان به معنای کشف دوبارهی ایران پیش از اسلام نیست، بلکه به معنی بازگشت به ریشههای اسلامی ماست».
همانگونه که گفته شد متفکر بریده از زمانهی خویش سخن نمیگوید. از همین رو لازم است تا زاویههای طرح نظری وی از مسائل را با دیگر آراء به بحث گذاشت. در حقیقت اکنون باید این پرسش را طرح نمود که شریعتی به واسطهی جملات فوق، به دنبال قرار دادن وجه تمایز میان نظر خویش پیرامون چیستی ایران با کدام نظریات است؟
در پاسخ به پرسش فوق میتوان چنین گفت که تأکید دکتر شریعتی بر بازگشت به ریشهی فرهنگی، در مقابله با ناسیونالیسم رمانتیکی قرار میگیرد که در دورهی پهلوی رواج داده میشد. این شیوه از ناسیونالیسم به دنبال بازسازی هویت ایرانیان مبتنی بر عنصر خاک و نژاد بود، امّا در نقطه مقابل دکتر شریعتی تأکید دارد که وی ریشه و حقیقت چیستی ایران را در عنصر معنا و فرهنگ جستجو کرده و از همین رو تمرکز بر عنصر نژادی را نوعی ارتجاع به شمار میآورد. بنابراین هرچند تفکر ناسیونالیسم رمانتیک دورهی پهلوی نیز به دنبال بازگشت به ریشههای هویتی ما ایرانیان است، اما از نظر دکتر شریعتی این بازگشت به اصالتها بازگشتی ارتجاعی بوده و از همین رو باید ریشههای فرهنگ ایرانی را در عنصر دیگری جستجو نمود. برای تکمیل سخنان فوق لازم است تا نکات دیگری را در پرتو سخن زیر از دکتر شریعتی بیان کنیم:
«وقتی از اسلامِ ایران سخن میگوییم و مسلمان ایرانی را نشان میدهیم از واقعیت سومی سخن میگویم که نه اسلام است و نه ایران، زیرا پس از حلول اسلام به درون ایران و انقلابی که در عمق وجدان و اندیشه او پدید آورد، اسلام خود نیز تغییر میکرد و بسیاری از خصایل کهن نژادی خاص آریایی را از یاد برد و از این رو باید گفت که مسلمان ایرانی، یعنی شیعه، نه ایرانی باستانی است و نه اسلام سامی است، یک موج نوینی است زادهی این پیوند شگرف تاریخی که هرگز همانند آن حادثهای پدید نیامده است».
سخنان فوق به خوبی بیانگر همان ریشههایی است که لازم است ما در طرح بازگشت به خویشن بدان توجه کنیم. از منظر دکتر شریعتی تشیّع همان حقیقتی است که عنصر ایرانی از آن تنزل یافته و همین موجبات ضعفها و کاستیها را برای وی فراهم آورده است.
سخنان فوق بیانگر نکات دقیق و ظریفی پیرامون نسبت میان دین و فرهنگ است. نسبت میان دین و فرهنگ را میتوان از ابعاد مختلفی مورد توجه قرار داد. گاه میتوان از اثرات دین بر فرهنگ سخن گفت، برای مثال میتوان از این سخن گفت که شریعت اسلامی در هنگام نزول خود با فرهنگ قبیلگی عرب عصر جاهلیت چه تعاملی برقرار کرده و چه تحولی را در آن رقم زده است. اما گاه میتوان از اثرات فرهنگ بر دین سخن گفت که این نیز به دو شیوه میتواند صورت بگیرد، یک مدل از این بحث، آن چیزی است که در «جامعهشناسی دین» صورت گرفته و با ابژه نمودن حقیقت دین و انکار جنبه فرامادی آن، به بحث پیرامون نقش فرهنگها در حقیقت دین میپردازد، اما شیوهی بحث دیگر آن است که به امکانهایی که یک فرهنگ برای تعامل و بسط دین در اختیار آن قرار میدهد، پرداخت. به نظر زاویه بحث دکتر شریعتی پیرامون نسبت فرهنگ ایرانی با دین اسلام را باید از این دریچه دنبال نمود. دکتر شریعتی در جملات فوق از شیعه به عنوان یک دین ایرانی یاد میکند، اما دین ایرانی نه به معنای ابژه نمودن اسلام توسط فرهنگ ایرانی، بلکه بدین معناست که فرهنگ اسلامی به واسطهی ظرفیتهای خود، آیین تشیع را پذیرفته، در برخی انبساط و انقباضهای نظری آن نیز طبیعتاً دخالت داشته است؛ هرچند این اثرپذیری به نحو ملاکمند بوده و در نتیجه نمی توان عنوان بدعت را بر روی آن نهاد. برای نمونه اصل ایدهی تولی و تبری در آیین شیعه وجود داشته است، اما مناسکی همچون هیأت و … در متون دینی قید نشده است، بلکه این فرهنگ ایرانی است که با استفاده از یک منطقهالفراغ فرهنگی که دین اصل ظرفیت آن را برای وی لحاظ نموده، چنین دستگاهی را ابداع کرده است. و یا میتوان در این بین اصول مختلف دیگری همچون عدالت، معنویت و … را نام برد که در فرهنگ ایرانی بروز و ظهور خاصی داشته است.
خلاصه سخن آنکه چیزی که دکتر شریعتی از آن با عنوان حقیقت ایران سخن میگوید، آیین تشیع است که در تعامل با فرهنگ ایرانی، تجسّد و تجسّمی یافته و این تجسّد همان حقیقتی است که خویشتن ما ایرانیان را میسازد.
در تفصیل بیشتر این طرح باید گفت که دکتر شریعتی این تجسم عینیتیافته در خارج را به گونهای میبیند که نمیتوان آن را از یکدیگر تفکیک نمود:
«میبینیم که چگونه مذهب خود فرهنگ میزاید و چگونه خود به فرهنگ تبدیل میشود و در اینجاست که ملّیت و مذهب چنان به هم عجین میشوند که جداسازیشان کاری است نه تنها غیرممکن، بلکه غیر متصوّر. امروز در هیچ مخیلهای نمیگنجد که بتوان فرهنگ هندی را از مذهب هندو جدا کرد، یا فرهنگ ایران باستان را از مذهب زرتشت».
سخنان فوق به خوبی نشان میدهند که چگونه هویت دینی(شیعه) با هویت ملی(فرهنگ) پیوند خورده و هویت جدیدی را با زایشها و رویشهای خود ایجاد نموده که أمر سومی کاملاً جدید است.
تأمل در سخنان فوق برای ما روشنکنندهی نکات دیگری نیز است. از جمله این نکات، نفی رویکردهای ذاتانگارانه نسبت به هویت است. جملات فوق به خوبی نشان میدهد که دکتر شریعتی هویت را أمر پویا و سیال دیده که در دل تاریخ شکل میگیرد، لذا بازگشت دادن طرح نظری از هویت به مولفههای ذاتی همچون نژاد مورد قبول دکتر شریعتی نخواهد بود، کما اینکه خود ایشان نیز در این خصوص به نحو صریح میگوید:
«ملّیت اساساً در تاریخ شکل میگیرد و نسل به نسل به میراث میرسد. نه اینکه از ذات نژاد سر زند. اختلاف نژادها نیز خود ساخته تاریخ است، نه اینکه به زعم فاشیستها و فیلسوفان نژادی همچون کنت دو گوبینو، تاریخ ساخته تشعشعات نژادها باشد».
بازگشت به خویشتن، طرحی برای آینده
در توضیح بیشتر طرح دکتر شریعتی از بازگشت به خویشن باید گفت که این ایده، طرحی برای ساخت آینده بوده و نه طرحی برای بازگشت به گذشته. این ایده در کنار طرحهای سلفی معنادار میشود که با مشاهدهی رفتن جوامع به سمت تجدّد و دنیای مدرن، طرح اصلاحی خویش برای احیای هویت اسلامی را به معنای بازگشت به قالبهای زندگی گذشته طرح مینمودند. دکتر شریعتی در طرح بازگشت خود نظر به ساخت آینده دارد:
«دعوت به بازگشت به خویشتن، بازگشت از اصالتهای انسان یا امانیسم به بومگرایی قومی و خودپرستی تنگنظرانه و متعصبانهی نژادی نیست، بلکه صعود از «از خود بیگانگی فرهنگی» و بیمعنایی وجودی و بیشخصیتی تاریخی است به مرحله متعالی خودزایی و خودآگاهی انسانی».
عوامل دوری از خود
مسئلهی دیگری که لازم است در این نوشتار بدان پاسخ بگوییم، این پرسش است که عوامل دورکنندهی ما ایرانیان از ریشههای خویش چه بوده است؟
در پاسخ به سوال فوق دکتر شریعتی عوامل متعددی را ذکر میکند. از جمله این عوامل قرار گرفتن در یک چهارراه تمدنی است. از نظر ایشان ایران برخلاف کشوری همچون انگلستان که در یک جزیرهی دورافتاده محبوس بوده، دارای شرایط ژئوپولوتیک خاصی قرار داشته است. ما ایرانیان در طول تاریخ همواره با تمدنهای بزرگ روابط عمیقی داشته و تهاجمهای مختلفی را تجربه کردهایم. از تهاجم یونان و حکومت سلوکیان تا تهاجم مغولها، افغانها، ازبکها، عثمانیها، ترکها و … و همین باعث شده است که تاریخ ایران پس از اسلام، تاریخ حکومتهای بسیار متنوع با فرهنگهای مختلف بوده باشد. از حکومت ایلخانان گرفته تا حکومت سلجوقیان و غزنویان، حکومت افغانها، اعراب و … همگی از عوامل دوری ایرانیان از خویشتن خود بودهاند. اما این همهی ماجرا نیست، بلکه از نظر دکتر شریعتی یکی از عوامل دوری ما ایرانیان از حقیقت خویش، موج تهاجم فرهنگی غرب و مسئلهی جهانی شدن است که تأثیر بسزایی در این موضوع داشته است.
جمعبندی
در انتها و به منظور جمعبندی سخنان فوق باید گفت که طرح دکتر شریعتی از هویت دارای وجوه برجستهای به قرار زیر است:
۱. این طرح پیوندی وثیق میان دیانت و ملّیت ایرانیان دیده و از همین رو تصویری کامل از کیستی ما ایرانیان را به نمایش میگذارد.
۲. این طرح هویت را در عرصه فرهنگ و معنا دنبال کرده و به همین واسطه از بروز تعصّبات نژادی، قومی و … دوری میجوید.
۳. طرح بازگشت نظر به ساخت آینده مبتنی بر تراث گذشتهی ایران اسلامی داشته و در نتیجه ظرفیت فراوانی را برای عرضهی نسخههای جانشین توسعه غربی در اختیار قرار میدهد.
دیدگاهتان را بنویسید